ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



اولين پنجره سبز امامت
سلام.
جا دارد از استاد اسماعيلي بزرگوار، جناب گياهي و جناب عبدالهي به دليل مهربانيشان تشكر كنم. خدا از همه ما رفع بلا كند.........
تركيب بند ‹پنجره سبز امامتنذر اميرالمومنين علي ابن ابيطالب(ع)
اي خوشا لحظه ي آواز درختان در باد
اوج شوريدگي خار و بيابان در باد
اي خوشا زمزمه ي گرم قناري در باغ
رقص آرام گلي در دل گلدان، در باد
فصل عاشق شدن و شيفتگي ها هر چند
اتفاقي برسد وقت خوش آن در باد
قافله از سفر روشن خود بر مي گشت...
راه، آماده ي يك آينه بندان در باد
‹بركه› آماده ي سيراب شدن از دريا
دشت- زانوزده با شوق فراوان- در باد
ماه و خورشيد، به هم خيره و در هم مجذوب
دست در دست هم و موي پريشان در باد
دسته اي شب پره يك گوشه به غوغا مشغول...
بركه با دل نگراني به تماشا مشغول
كاروان گوش به زنگ خبري بود اما...
رو به فرداي خوش جمع، دري بود اما...
از همين جا سفر ِماه مهيا مي شد؛
جاده اش‹جاده ي بي همسفري› بود؛ اما
ماه مي رفت كه با درد هم آغوش شود
پشت اين درد، جهان دگري بود اما
استخوان در گلو و خار به چشمش مي رفت
تا ابد منتظــر هــر خطــري بود اما....
گرچه در شاهرگش خون خدا مي جوشيد
مرد، آيينه اي از خون جگري بود اما
كوچه ها، نيمه شبان، سفره ي نان و خرما...
سهم او دغدغه ي بيشتري بود اما
بعد از اين قسمت او، غربت و تنهايي بود
بعد از اين يك تنه مصداق شكيبايي بود
جبرييل آمده با حال و هوايي ديگر...
...بعثت ديگري و بزم حرايي ديگر...
...از جهاز شتران كوه برافراشته شد...
در سري زمزمه شد باز صدايي ديگر:
كه محمد! پس از اين حج وداعت بايد
گوش ها را بسپاري به نوايي ديگر
آن نوايي كه علي را ‹ولي الله› سرود
‹اشهد انّ علي..›؛ راهنمايي ديگر
و خودت نيز رها شو! سفرت نزديك است...
بگشا بال پريدن به سرايي ديگر
اولين پنجره ي سبز امامت وا شد
رو به سرسلسله ي پنجره هايي ديگر
و شنيدند كه ‹من كنتُ...›قرائت مي شد
واژه در واژه همين قصه روايت مي شد
گفت مردم! به خدا روز جزا اكنون است
گرچه من باخبرم چهره ي فردا چون است...
مي روم... چشم من اما به حقايق باز است
چشم موسي نگران پشت سر هارون است
گرچه يك روز مبارك جلوي چشم همه ست
پشت آن منظره ها تيره و ناميمون است
نقطه ي امن همه داخل پرگار من است
غافل آن است كه از دايره ام بيرون است
فهمتان از من و اين ماه چنان مختصر است؛
گوييا بر تنتان پوسته اي وارونه است*
رمز ‹من كنتُ...› پس از صحنه ي ‹اكملتُ لكم›
قصه هايي ست كه در چرخش اين گردون است
كه شنيدند ولي يك سره حاشا كردند
دشنه ها را همه آماده ي فردا كردند...
ماه مي رفت به دنبال مسيري تازه
و جهان تشنه ي ديدار اميري تازه
داشت جبريل به معراج خودش برمي گشت
پس از ابلاغ به دستور خطيري تازه
گرچه اين حج وداع است ولي مردم را
باز، دادند بشارت به بشيري تازه
ماه مي رفت كه خيبرشكن شهر شود
فتح ها، طعمه ي دستان دليري تازه
‹ها علي بشر كيف بشر›آي اي ماه!
كي مي آيد به جهان چون تو نظيري تازه؟!
كاش يك بار دگر مردم خواب آلوده
به خود آيند به اعجاز غديري تازه...
قدر گل را به خدا خار نخواهد فهميد...
ماه را جز شب بيدار نخواهد فهميد...
قصه ي آينه در آينه اين جاست: غدير
حرف حق در دهن مأذنه اين جاست: غدير
به گواهي همان ها كه جهازي دادند
كه همان كوه و همان دامنه؛ اين جاست: غدير
‹پیش چشم همه دست پسر بنت اسد
بین دست پسر آمنه... ›*اين جاست: غدير
نقطه ي عطف تماشاي ولايت در اوج
همه سو ميسره تا ميمنه اين جاست غدير
ناگهان نور مشعشع شد از بين دو دست
عشق پيدا شد از آن روزنه اين جاست: غدير
اينك اين عشق در آغاز رهي دشوار است...
بعد از اين گردنه تا گردنه... اين جاست غدير
پس از اين چاه غم و سر به درونش بردن
پس از اين، اين علي(ع) و خون جگرها خوردن
عشق ابلاغ شد و... كار گذشته ست از كار
ديگر اين است علي(ع)... پاي رهي ناهموار
سبز شد دور تنش حلقه ي ‹بخٍّ بخٍّ›
آتشي حلقه زده دور تن گندمزار
از ته قافله دودي به هوا بر مي خاست
مقصدش پشت در سوخته اي بود انگار
مقصدش آه علي در دل نخلستان بود...
مقصدش ناله ي هر مرغ سر هر ديوار
حرجي نيست به ‹اشباه رجال› از غيرت
كوفيان؛ اين متناقض صفتان در گفتار!
واي از نعره ي محراب به گوش تاريخ؛
بس كه هستند در آن حادثه ها پرتكرار...
ماه مي رفت سر از سجده ي خون بردارد
يك شبي را سر راحت به زمين بگذارد...
 
*مولا علي(ع): اسلام را همچون پوستين وارونه اي بر تن كرده اند...
*سيدحميدرضا برقعي: پيش چشم همه دست پسر بنت اسد/ بين دست پسر آمنه بالا مي رفت.... 

عيدتان مبارك.....التماس دعا
کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  آیینی و مذهبی ،

   تاریخ ارسال  :   1392/8/1 در ساعت : 2:5:44   |  تعداد مشاهده این شعر :  623


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 19,376 | بازدید دیروز : 22,856 | بازدید کل : 124,698,800
logo-samandehi