ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



نامه ی سی و ششم



سلام ایلیا! من این ورقپاره ها، همه ی این کلمات سرگردان را به خط گریه نوشته ام و در بندها و پاراگراف هایش، بند از بند دلم گشوده ام .
پس از این همه سال ، به یقنی ترین چیزی که رسیده ام این است که ریشه های انبوهِ درخت ِ اندوه ، از آب های چشمه سار "زوال" می نوشند. مفهوم زوال ... و هراس آدمی از زوال....
به هر چه در پیرامونم نگاه می کنم همین دیالکتیک رنج آلود را
می بینم ، از عشق، که زوال آن در وصال اش است تا زندگی که یگانه راه اثبات اش، مرگ ....
وقتی با نگرانی به موهای سپید من زل می زنی، بهتر می فهمم جوهره ی غم را در پیکره ی زوال .
قبل از این می گفتم حالا که زمان دارد بی رحمانه می گذرد پس بگذار آن را در درونم متوقف کنم و به " اکنون ها ی جاودانه" برسم و بپردازم. اما چگونه می تواند به اکنونِ جاودانه بپردازد کسی که از ماهیتِ این بازی، این فریب خودخواسته و خودساخته با خبر باشد؟
" زیستن در لحظه" و استمرار آن و گسترش مرزهای آن تا کجا؟ چقدر می شود به خود تسلّی داد که چیزی نشده... چیزی نیست....جاودانگی های کوتاه و خنده دار !
و پدر که زیر نور تاریکِ سَحَر، با تبسّمی تلخ به من می گوید: باباجان!"غصه نخور! دیگه درست نمی شه!" .... ، راست ترین و شگفت ترین حرفی که در عمرم شنیده ام ....
به آلزایمر پدر فکر می کنم و این که می دانم و نمی توانم فراموش کنم که آن سلول هایی که حاوی اطلاعاتِ فراموش شده ی پدر بوده ، برای همیشه نابود شده اند و دیگر نمی شود آن سلول ها و آن دانایی ها را بازیابی کرد...
و رنجِ پدر، دلم را مُچاله می کند. وقتی که می کوشد تا ادامه ی تراژدی رستم و سهراب را - که سالهای سال بی درنگ از بر می خواند- به خاطر بیاورد؛ و نمی شود ...
و پدر که زیرِ نورِ تاریکِ سَحَر با گریه می گوید که: نمی شود... دیگر نمی شود...


_______________________
عبدالحمید ضیایی
کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  نثر ادبی ،

   تاریخ ارسال  :   1392/7/22 در ساعت : 17:40:15   |  تعداد مشاهده این شعر :  611


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 10,243 | بازدید دیروز : 30,900 | بازدید کل : 123,262,350
logo-samandehi