ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



شرح غزلی از حضرت ابوالمعانی بیدل دهلوی (1)


دوستان این غزل 11 بیت می باشد که در قسمت اول به شرح 6 بیت نخست پرداخته می شود



 



بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرت‌کرد بسمل را



کف خونی‌که برگ‌ گل‌ کند دامان قاتل را



زتأثیر شکستن غنچه آغوش چمن دارد



تو هم مگذار دامان شکست شیشهٔ دل را





نم راحت ازین دریا مجو کز درد بی‌آبی



لب افسوس تبخال حباب آورد ساحل را





درین وادی حضور عافیت واماندگی دارد



مده ازکف به‌صد دست‌تصرف پای درگل را





تفاوت در نقاب و حسن جز نامی نمی‌باشد



خوشا آیینهٔ صافی‌که لیلی دید محمل را





چه‌احسان داشت‌یارب جوهرشمشیر بیداد



که‌درهرقطرة‌خون‌سجدة‌ شکریست‌ بسمل را



 



برای درک اشعار حضرت بیدل قبل از هر چیری باید به جریان  جاری  در کل غزل پی برد پس ازآنست  که رودهای پیوسته به این جریان معنی دار می شوند و سمت و سوی مشخص پیدا می کنند در این غزل مهمترین نکته ای که قابل ادراک است  کوششی ست که  حضرت بیدل برای یک نوع دگراندیشی انجام می دهد در اکثر ابیات این غزل حضرت بیدل در پی القای این تفکر ست  که در وادی عشق  باطن کار می تواند ظاهر را تحت تاثیر قرار داده و تصویری غیر از آنچه با چشم ظاهر دیده می شود به تصویر بکشد



بـهـار انـدیـشـهٔ صـدرنگ عشرت‌کرد بسمل را          کــف خـونـی‌کـه بـرگ‌گـل‌کـنـد دامـان قـاتـل را



درک این بیت بدون در نظر گرفتن روندی که حضرت بیدل  در ابیات بعد پیش گرفته است کار سختی ست  جضرت بیدل  سرانجام ماجرای عشق و فنا شدن عاشق در معشوق  را را سبز و فرح بخش می داند  از این رو می فرماید خونی که در این میدان از قربانی شدن عاشق بر دامان معشوق (قاتل) پاشیده شده است دامان او را همچون برگ گلی کرده است که به ماجرا رنگ و رویی بهاری و فراغتی خیال انگیز می بخشد . عاشقی که گام در وادی دیدار نهاده است پس از اینکه به معشوق پیوست و همه چیزش معشوق شد به رهایی و آسایش می رسد



زتـأثـیـر شـکـسـتـن غـنـچه آغوش چمن دارد          تـو هـم مـگـذار دامان شکست شیشهٔ دل را



حضرت بیدل در این بیت  به مصائبی که عاشق در راه پیوستن به معشوق دارد اشاره می کند و از تاثیر پناه بردن عاشق به دردهای  درون  سخن می گوید و در همین راستاست که می فرماید همانطور که غنچه بواسطه  شکستی که در او ایجاد شد به چمن و سبزی رسید عاشق هم باید از مصائبی که در راه  وصال  به دل می رسد کمال استفاده را ببرد و به ادراک برسد



نــم راحـت ازیـن دریـا مـجـو کـز درد بـی‌آبـی          لـب افـسـوس تـبـخـال حـبـاب آورد سـاحـل را



حضرت بیدل در راه عشق و وصال  درون پر از تلاطم عاشق را به دریایی شبیه کرده است که از آن حتی نم آبی را نیز نباید انتظار داشت و در این میان هر چه هست تشنگی و عطش است به خاطر همین بی آبیست که لب خشک افسوس می خورد و پی آمد آن تبخالیست  که همچون حباب  از دریای درون سر براورده و بر ساحل لبها می نشیند....(به استفاده ی زیبایی که حضرت بیدل از ترکیب مصطلح ((لب ساحل ))در این بیت کرده است توجه داشته باشید)



دریـن وادی حـضـور عـافـیـت وامـانـدگی دارد          مـده ازکـف بـه‌صـد دسـت‌تـصرف پای درگل را



حضرت بیدل می فرمایند  آسایش و تن پروری حاصلش عدم رسیدن به مقصد است  و اگر هزاران دست بخواهد پای در گل مانده ی عاشق  را نجات ببخشند زیر بار نباید رفت  چون همین ریاضت و تلاشی که پای در گل مانده برا ی رهایی می کند اورا به مقصد خواهد رساتد



تفاوت  در نقاب و حسن جز نامی نمی‌باشد          خـوشـا آیـیـنـهٔ صـافـی‌کـه لیلی دید محمل را



حضرت بیدل در این بیت می فرمایند  اینکه حقیقت پنهان باشد و یا آشکار فرق چندانی ندارد و اگر تفاوتی هست در ظاهر امر ست  خوشا به حال عاشقی که با دیده ی باطنش در همه چیز نشئه ای از معشوق می بیند  با همین دید ه است  که در نگاه مجنون محمل نیز همان لیلیست و فرقی با او ندارد  



چـه‌احـسـان داشـت‌یـارب جـوهرشمشیر بیداد ش         که‌درهرقطرة‌خون‌سجدة‌شکری‌ست‌ بسمل را



در این بیت نیز حضرت بیدل کشمکش عاشق و معشوق را  فراتر از یک ادراک صوری می داند . بیداد در این بیت بر می گردد به معشوق حضرت بیدل می فرمایند خداوندا چه لطف و کرمی در ظلم و بیداد ظاهری معشوق نهفته است که که در هر قطره خونی که از کشته ی او (عاشق ) به زمین می ریزدسجده ی شکری وجود دارد



ادامه دارد


کلمات کلیدی این مطلب :  شرح ، غزلی ، از ، حضرت ، ابوالمعانی ، بیدل ، دهلوی ، (1) ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/4/24 در ساعت : 2:36:42   |  تعداد مشاهده این شعر :  8980


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

مصطفی پورکریمی
1390/4/24 در ساعت : 14:2:28
سلام جناب آقای کرمی
از تلاشی که برای پرده افکنی از اندیشه های حضرت بیدل می کنید سپاسگزارم
در این بیت:
دریـن وادی حـضـور عـافـیـت وامـانـدگی دارد مـده ازکـف بـه‌صـد دسـت‌تـصرف پای درگل را
فکر می کنم مصرع دوم این گونه است که برای بیرون آوردن پای طلب از گل تعلقات ، دست هایی که می توانند در این راه کمک ( تصرف ) کنند را از دست نده لفظ تصرف هم به خاطر این است که پای در گل ماندن در عالم نفس و اندیشه است که حضرت بیدل از تصرف استفاده می کند که فقط محل تردد و تصرف اهل کرامت است .
===============
درود آقای پور کریمی عزیز توضیحات شما نیز در جای خود تازه و قابل تاملند ..در این رابطه منتظر نظر سایر دوستان می مانم..پیروز باشید
اکرم بهرامچی
1390/4/24 در ساعت : 17:32:52
سلام آقای کرمی
مانا باشید
شما در عصر حاضر یکی از بهترین شاعران و هم ردیفان بیدل ها ی دهلوی هستید
و این اغراق نیست..............................
===================
سلام خانم بهرام چی شاعر عزیز و متعهد.....
مریدان به قوت ز طفلان کمند .....مشایخ چو دیوار مستحکمد......
محسن کریمی راهجردی
1390/4/24 در ساعت : 7:40:52
برادر عزیزم آقای رضا کرمی سلام
اقبال و اقدام شما به بازخوانی ابیات بیدل دوستان را به شوق آورده و به همین خاطر بشما تبریک می گویم و باز به همین بهانه نوشته زیر را برای شما می فرستم

بـهـار انـدیـشـهٔ صـدرنگ عشرت‌ کرد بسمل را/ کــف خـونـی‌کـه بـرگ‌گـل‌کـنـد دامـان قـاتـل را

بهار بسمل را- قربانی را یا عمل قربانی کردن را- به اندیشه صد رنگ عشرت- حال و هوای شادی آور و متغییر انسان در وقت بهار- تبدیل کرد
همانگونه که
کف خونی دامان -لباس- قاتل -قربانی کننده- را مثل برگ گل -سرخ- می کند

زتـأثـیـر شـکـسـتـن غـنـچه آغوش چمن دارد/ تـو هـم مـگـذار دامان شکست شیشهٔ دل را

بواسطه شکستن-شکفتن- غنچه –پرپر شده و- در آغوش چمن جای گرفته- به زمین ریخته- بنابر این

تو هم فرصتی را که بواسطه شکسته شدن شیشه دلت- غم حاصل از ناکامی یا عدم وصال- برایت پدید می آید از دست نده

نــم راحـت ازیـن دریـا مـجـو کـز درد بـی‌آبـی/لـب افـسـوس تـبـخـال حـبـاب آورد سـاحـل را

-وقتی که مثل غنچه در آغوش دریای غم رفتی-
انتظار آسایش دراین دریای غم نداشته باش زیرا ساحلی که آب در آن نیست
مثل آدمی که لبش در حسرت آب-از فرط تشنگی- تبخال می زند بر لب آن ساحل جز حباب -کف- نمی نشیند


دریـن وادی حـضـور عـافـیـت وامـانـدگی دارد/ مـده ازکـف بـه ‌صـد دسـت ‌تـصرف پای درگل را

دراین بیابان غم حضور عافیت- فرد آسایش طلب- وامانده - قدرت گذشتن و به وصل رسیدن را ندارد- با اینهمه توصیه می کنم که
این پای در گل -وامانده- را با صد دست تصرف - وصال- عوض مکن


تفاوت در نقاب و حسن جز نامی نمی‌باشد/ خـوشـا آیـیـنـهٔ صـافـی‌کـه لیلی دید محمل را

تفاوت در صورت و زیبائی –انسانها یا معشوق- مثل فرق نامهایشان است
خوش به حال آن آئینه پاک -مجنون- که محمل -سفر و تکاپو- را عین لیلی -معشوق- می بیند

چـه‌احـسـان داشـت ‌یـارب جـوهرشمشیر بیداد ش/ که ‌درهرقطرة‌ خون ‌سجدة‌ شکری‌ ست‌ بسمل را

خداوندا چه رحمت پسندیده ای درگوهر وجود تیغ بران – غم ناکامی- هست
که مقتول به خاطر ریخته شدن هر قطره خونش سجده شکری برش واجب می شود


بنظرم تا همینجا هم غزل کامل است و از ترادف همه اجزایش می توان به وحدت موضوع اصلی غزل پی برد که همانا چیزی نیست جز همان که شما فرموده ای یعنی تکاپو در راه عشق هدف اصلی عاشق حقیقی است و نه نیل به وصال معشوق.


==============
درود آقای کریمی راهجردی عزیز توضیحات مبسوط شما زیباییهای شعر حضرت بیدل را بیش از پیش عیان کرد ...بنده که استفاده کردم.....فقط در بیت اول ظاهرا این کف خون است که در جایگاه فاعل قرار می گیرد یعنی کف خونی که به دامان قاتل ریخته شد ( که به برگ گلی شبیه شده است ) سبب بهاری شدن اوضاع می شود
و خوانش بیت در حقیقت اینگونه است ..کف خونی که دامان قاتل را به برگ گلی مبدل کرد اندیشه ای بهاری و آسایشی رنگ رنگ را به صحنه ی ذبح مقتول بخشیده است
بازدید امروز : 9,089 | بازدید دیروز : 32,276 | بازدید کل : 125,524,207
logo-samandehi