برادر عزیزم آقای رضا کرمی سلام
اقبال و اقدام شما به بازخوانی ابیات بیدل دوستان را به شوق آورده و به همین خاطر بشما تبریک می گویم و باز به همین بهانه نوشته زیر را برای شما می فرستم
بـهـار انـدیـشـهٔ صـدرنگ عشرت کرد بسمل را/ کــف خـونـیکـه بـرگگـلکـنـد دامـان قـاتـل را
بهار بسمل را- قربانی را یا عمل قربانی کردن را- به اندیشه صد رنگ عشرت- حال و هوای شادی آور و متغییر انسان در وقت بهار- تبدیل کرد
همانگونه که
کف خونی دامان -لباس- قاتل -قربانی کننده- را مثل برگ گل -سرخ- می کند
زتـأثـیـر شـکـسـتـن غـنـچه آغوش چمن دارد/ تـو هـم مـگـذار دامان شکست شیشهٔ دل را
بواسطه شکستن-شکفتن- غنچه –پرپر شده و- در آغوش چمن جای گرفته- به زمین ریخته- بنابر این
تو هم فرصتی را که بواسطه شکسته شدن شیشه دلت- غم حاصل از ناکامی یا عدم وصال- برایت پدید می آید از دست نده
نــم راحـت ازیـن دریـا مـجـو کـز درد بـیآبـی/لـب افـسـوس تـبـخـال حـبـاب آورد سـاحـل را
-وقتی که مثل غنچه در آغوش دریای غم رفتی-
انتظار آسایش دراین دریای غم نداشته باش زیرا ساحلی که آب در آن نیست
مثل آدمی که لبش در حسرت آب-از فرط تشنگی- تبخال می زند بر لب آن ساحل جز حباب -کف- نمی نشیند
دریـن وادی حـضـور عـافـیـت وامـانـدگی دارد/ مـده ازکـف بـه صـد دسـت تـصرف پای درگل را
دراین بیابان غم حضور عافیت- فرد آسایش طلب- وامانده - قدرت گذشتن و به وصل رسیدن را ندارد- با اینهمه توصیه می کنم که
این پای در گل -وامانده- را با صد دست تصرف - وصال- عوض مکن
تفاوت در نقاب و حسن جز نامی نمیباشد/ خـوشـا آیـیـنـهٔ صـافـیکـه لیلی دید محمل را
تفاوت در صورت و زیبائی –انسانها یا معشوق- مثل فرق نامهایشان است
خوش به حال آن آئینه پاک -مجنون- که محمل -سفر و تکاپو- را عین لیلی -معشوق- می بیند
چـهاحـسـان داشـت یـارب جـوهرشمشیر بیداد ش/ که درهرقطرة خون سجدة شکری ست بسمل را
خداوندا چه رحمت پسندیده ای درگوهر وجود تیغ بران – غم ناکامی- هست
که مقتول به خاطر ریخته شدن هر قطره خونش سجده شکری برش واجب می شود
بنظرم تا همینجا هم غزل کامل است و از ترادف همه اجزایش می توان به وحدت موضوع اصلی غزل پی برد که همانا چیزی نیست جز همان که شما فرموده ای یعنی تکاپو در راه عشق هدف اصلی عاشق حقیقی است و نه نیل به وصال معشوق.
==============
درود آقای کریمی راهجردی عزیز توضیحات مبسوط شما زیباییهای شعر حضرت بیدل را بیش از پیش عیان کرد ...بنده که استفاده کردم.....فقط در بیت اول ظاهرا این کف خون است که در جایگاه فاعل قرار می گیرد یعنی کف خونی که به دامان قاتل ریخته شد ( که به برگ گلی شبیه شده است ) سبب بهاری شدن اوضاع می شود
و خوانش بیت در حقیقت اینگونه است ..کف خونی که دامان قاتل را به برگ گلی مبدل کرد اندیشه ای بهاری و آسایشی رنگ رنگ را به صحنه ی ذبح مقتول بخشیده است