چرخید آمد از هیجان پرم گذشت
از کوچه های ابری چشم ترم گذشت
عکسی که در پیاله ام افتاد وتشنه تر
تصویر ناگهان تو از باورم گذشت
با ترس کودکانه دلم دست عشق را
یک لحظه لمس کرد...وآب از سرم گذشت
در کوچه های شایعه پیچید اسم تو
آوازه ی بلند تو از دفترم گذشت
پیغمبر قبیله ی دیوانه ها شدم
کار از نصیحت پدر و مادرم گذشت
داغ شکفته در لب جریان گرفته ات
از هفت پشت آتش و خاکسترم گذشت
باور نمی کنی به کجاها رسیده ام
باور نمی کنی که چه ها بر سرم گذشت
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1392/6/17 در ساعت : 12:48:1
| تعداد مشاهده این شعر :
641
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.