جانم فدای طلعت آن  پیر می فروش
	آن باده ریز خانه مستان باده نوش
	 
	مُلک و مَلک به زیر عبایش پناه گیر
	عالم به غمزه خم ابروش در خروش
	 
	بال شکسته دوجهان راست دست او
	شه پر ، پناه گاه ، علمدار ، عیب پوش
	 
	هر آنکه در ره او نیست مبتلا
	گوئید دم فرو برد و از سخن خموش
	 
	مستان عالمند ملازم به درگهش
	چون صاعقه است هرسخنش تا کند سروش
	 
	رندان قدح بدست ، به درش ناز می کشند
	آباد می کند دل ما را جمال و روش
	 
	یوسف به بند می کشد او با نگاه ناز
	مجنون به یوق می برد او با شمیم و بوش
	 
	لیلی به غمزه نگهش می رود ز حال
	عالم رود ز حد کمالات او زهوش
	 
	آقای آب و آینه و ماه و اطلسی
	صاحب لسان و منقبت و فوق هر سروش
	 
	مانند نوح ، کشتی جان راست ناخدا
	همچون خلیل ، آتش عالم کند خموش
	 
	آقای آفتاب و ولی قدح به دست
	بر خستگان راه طریقت قدح بنوش
	 
	بر سنگ قبر من بنگارید این سخن
	هذا قتیل خامنه ای ، پیر می فروش