زندهرود این زمان عطشرود است، ابرها برده بیاباناند
این خبر را به گلهها برسان، گرگها همنشین چوپاناند
دخل اعجاز ته کشید و کنون بهر یک سحر پست و بیمقدار
روز و شب ساحران موسی روی، بیسبب دست در گریبانند
چون سحر تیغ برکشد از ترس، بر منابر گزافه میبافند
تا که شب روی در نقاب کشد، قمهبندان و باجگیرانند
عصر ما عرصه تباهیهاست ننگ بردن ز بیکلاهیهاست
مردمان به نان شب محتاج فکر خر مردهای و پالاناند
شهر با برکت و کریمالنفس اینک آماج خشکسالیهاست
نرخ نام همقران ایمان است تا که این قوم آسیاباناند
تاریخ ارسال :
1392/5/27 در ساعت : 12:52:21
| تعداد مشاهده این شعر :
654
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.