استاد وهاب نیا ی عزیز...
این سه شعر من را قرائت بفرمایید تا متوجه شوید که این کمترین نگاهم به اشعار حضرت بیدل از منظر یک شاعر است و مطمئن باشید که سراینده ی این اشعار با ریاضت رابطه ای هر چند کمرنگ دارد و یک بیت شاعری را با هزار صفحه سخنوری مبادله نمی کند.
جولان....
ناخدا خوابست و کشتی بی عنانم می کشد
عشق گردابست و هر دم در میانم می کشد
هر کسی با شیوه ای در خویش جولان می دهد
شعله هستم بار داغم را زبانم می کشد
دست سرد سالها خاموشیم را دل گرفت
کوهم و جور مرا آتشفشانم می کشد
آسمان گنجشک من را هر کجا می خواست برد
تلخی تنهاییم را آشیانم می کشد
بی نیازم از همه در تنگی میدان عشق
زحمت آغوش من را بازوانم می کشد
صد گره در کار من افتاد و پشتم خم نشد
نخلم و بار غمم را استخوانم می کشد
کلید دل.....
گام بر می دارم اما این گذر بیهوده است
تا کلیدِ دل نچرخد فکرِ در، بیهوده است
آه ای گنجشک من در کنج غمهایت بمان
آسمان وقتی نباشد بال و پر بیهوده است
ناخدا !پا از گلیم دور دریاها بکش
بادبان وقتی نباشد این سفر بیهوده است
کار با ابرو کمانان آخرش رسوایی است
تیر اگر از چشم برخیزد سپر بیهوده است
موجها افسارخود را دست ساحل داده اند
کوشش دریای طوفانی دگر بیهوده است
ای درخت پیر از قانون جنگلها نترس
ریشه تا در خاک می ماند تبر بیهوده است
عشق بالایی..........
عشق را با من، مرا با عشق بالایی چه کار؟
کوه را با سایه ی سنگین تنهایی چه کار؟
ای غزل در کنج غم ها با خطرها خو کنم؟
ماهی تنگم ، مرا با مرغ دریایی چه کار؟
سعی من همخانه ی خروارها آسودگیست
بخت پا خوابیده را با جاده پیمایی چه کار؟
عشق را هم پرده ی آغوش شیدایی کنم؟
حضرت خورشید را با ابر هرجایی چه کار؟
ای قلم دست از شکوه خاطرات من بشوی
دفتر پوسیده را با صفحه آرایی چه کار؟
----------
با سلام و درود مخلصانه. واقعا از مطالعه این غزلها لذت بردم. بدون هیچ نوع تعارف. منظورم از آن پیشنهاد هرگز کنایت نیست. بیانات مستقیم بیدل در مورد سخن و سخنوری یک بخش مهم از نظریات ایشان را تشکیل می دهد. روی این موضوع تحقیقاتی در دست انجام است. خواستم نظر شمارا بگیرم. این بار و همیشه هرگز از جانیب این حقیر حرفی به رمز و کنایه بیان نشده و نخواهد شد. این از شرایط گفتگوی دوستانه و مخلصانه نیست.
با درود.