((بســـــــم الله الرحـــــمن الرحــــــــــیم))
شعروقتی برای دوریِ توست
غــــزل ازاشتیـــــاق می افتد
بغض شاعــرکه منفجر بشود
مثـــنوی اتفّـــــــاق می افتد
شانه ات رابه گریه ام بسپار
گوش کن شعرهای خیـــسم را
گرچه تو ناشنیــــده میخوانی
نامه هایی که می نویــسم را
غیرحســـرت چه واژه ای دارم
که بخواهم چکــامــه بنویـــسم
پیش ازاین هم نوشته بودند،آه!
شرم دارم که نــامــه بنویـــسم
چه بگویم؟بگویم از شهـــری
که سراپا جزام و طاعــون است
اززمیــنی که لال مانده،ولی
"مثــنوی مثــنوی دلش خــون است"1
بنویسم که خانه هامان را
در دلِ گــردبــاد می سازیم
ریه های زمینمان به درَک!
از درختـان مــداد می سازیم
بنویسم که قهــرمان هامان
همه ازترسِ دشـــنه می میرند
کــربلا را دوباره می سازند
کودکـانی که تشــنه می میـــرند
خوابـمان برده بود وقتـی که
آســمان تیره شد،عـــذاب آورد
جنـــگ آنقدر شد صمیمی که
"تانــک هارا به تخت خواب آورد"*2
رعدوبرقی شبیه سایه گذشت
باغ هامان بدون میـــوه شدند
بوی خمـپاره در هـوا پیــچید
نوعروسانِ شهر بیـــوه شدند!
بــرف بی رحم و بی امان بارید
چــشمه ها کوه یــخ به بارآورد
نانمان را بـهــار آجـر کرد
بــذر گندم ملــخ به بار آورد
نســل اسطوره مُرد وقتی که
هرپدرمُرده ای سیــاوش شد
یک شب از بوی دود فهمیدیم
خانه ها مان خوراکِ آتــش شد
بایداز ترسِ دردِ کهــنه شدن
زخم را تــازه تــازه بشماریم
بی سؤال و جواب بنشینیم
تا قــیامــت جنــازه بشماریم
شک ندارم به این حقیقتِ محض
که تو روزی قیــام خواهی کرد
گــل به جای گــلوله خواهی کاشت
جــنگ ها را تمــام خواهی کرد
زندگی پرتــگاه موهومی است
کاش پیش از سقــوطمان برسی
وقت فریــاد می رسنداینجا
تــوبه داد سکــوتمان برسی
قدمی رنجه کن که با نفست
جان بگیریم وپرشکــوفه شویم
وبدان هرزمان که لازم شد
مستعدیم اهلِ کــــوفه شویم
پرچــمت را نیاور آقــا،ما
پرچمی بادخــورده می خواهیم
روسیاهم،ولی چه بایدکرد
قهــرمانانِ مــرده می خواهیم
دعوتت کرده ام به جایی که
آســمان را پرنــده ها کشتند
نامه را پاره کن که جدّت را
خودِ دعوت کنــنده ها کشتند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.مصرعی وام گرفته شده ازآقای حسـن دلــبری
2. این مصرع با الهام از پاره ای از شعر دلنشین آقای گروس عبدالملکیان سرده شده است؛
دراز کشیـده ام
زنم شعری از جنگ می خواند
همین مانده بود
تانـک ها به تخت خواب بیایند...
((لحـظه لحـظه هایــتان لبریـــز عطــراســتجابــت))