ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



دعوت از اساتيد پيشكوست و جوان
سلام...
طاعات قبول
گوش به زنگ نظرات دوستان هستم...

يك بليط سفر تا شده در دستانش
پيرزن... شوق سفر... حسرت بي پايانش...

خواست حرفي بزند حال و هوايش نگذاشت
بغض كِز كرده در اعماق صدايش نگذاشت
خواست تا پر بكشد سنگ به پايش بستند
رفت راهي شود... آن سنگ ِ به پايش نگذاشت
گرچه "بي صبر"نبود اما در آن ساعات
شوق ديدار كسي صبر برايش نگذاشت
يك نفر برد دلش را به خراسان ِرضا
برد اما به عوض هيچ به جايش نگذاشت
مانده بود آن شب بي هيچ چه بايد بكند؟!
گفت مي ميرم... تاثير دعايش نگذاشت...
چشم او خيس تر از حادثه ي باران بود...
موقع بدرقه ي دل همه جا طوفان بود

رفت لب تر كند از چشمه ي "اسمال طلا"
حسرت ديدن ايوان طلايش نگذاشت
خواست لب باز كند ... شكوه اي آغاز كند
يا كه چيزي طلبد... باز حيايش نگذاشت
يادش آمد همه ي عاشقي اش را... گله را،
شوق يادآوري خاطره هايش نگذاشت
رفت بيرون بزند از خود و آواره شود
لذت ديدن آن صحن و سرايش نگذاشت
گفت خواب است... خيال است... ولي اينها را
از خودش ديد ابدا پاي رضايش نگذاشت
گفت مي ميرم اگر باز خيالات است اين...
من و پابوس رضا؟! آه! محالات است اين...

اين سفر از دل بود و سفر ِبا پا را
گاه گاهي قدَرش گاه قضايش نگذاشت
نكند قسمت او نيست به مشهد برود؟!
باز هم حال خوش اين فكر، برايش نگذاشت
نكند رانده شده...؟! يا كه خدا از آغاز
سهم ِپابوسي در سنگ بنايش نگذاشت؟!
گفت اين بار به پابوسي او خواهم رفت...
آرزويي كه نفس باز برايش نگذاشت...
بند آمد نفسش... بغض، گلوگيرش شد
خواست لب باز كند حال و هوايش نگذاشت...
باز در تاب و تبش مانده و مي آيد صبح...
هق هق نيمه شبش مانده و مي آيد صبح... 

 

کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  آیینی و مذهبی ،

   تاریخ ارسال  :   1392/5/4 در ساعت : 2:34:59   |  تعداد مشاهده این شعر :  452


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 6,236 | بازدید دیروز : 28,342 | بازدید کل : 124,714,002
logo-samandehi