ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



از يائسگي نجات خواهي يافت...

انسان‌ها دو دسته‌اند

یا پرنده‌اند

یا به پرندگان سنگ می‌زنند.

بر شاخه‌های تنیده بر میله های  قفس

که خون تازه‌ای ازدست نوشته‌هایم نوشیده‌اند

لباسی نازک بپوشان

به رنگ لبهایی که بوسیده‌ام

که آینده ي  من

در انعکاس این اضطراب موهوم رَج می‌خورَد.

در انتهای این شعر ناتمام

شکنجه گرَم ایستاده است

دست بر اندام جنازه‌ای می‌کشد

که در من حبس شده است.

مادر

برقص!

تو میراث دار ساحلی هستی

که سرهای پدرانمان را به دوش می‌کشد؛

دلواپس شروه‌هایت ایستاده‌ام، برقص

برقص بر درگاه تنگه‌ای که اعتبار من است.

از شهوتِ جاریِ در کاریز

روسری‌ات را بردار!

بگذار نفت کش‌ها

به خاورمیانهٔ اندامت نفوذ کنند

مگر نه اینکه از من جگر شیر می‌خواهی

تا بازوانِ مُتوَرّمَت را بگیرم

تا با هم برقصیم.

آه، چقدر پیر شده‌ای!

دیگر نه سویی مانده

نه سوادی

تا قلم بر گیرم

و با تو، تمام برج میلاد را

در گلوی دردآلود تهران فرو کنم.

از یائسگی نجات خواهی یافت

وقتی که بدانی

انسان‌ها دو دسته‌اند...

وقتی که بدانی

خورشید را

از تاریکی دزدیده‌اند

وقتی که بدانی

هنوز لباسهای خیسشان

روی بند آپارتمان مقابلت

که سرهای پدرانمان بر آن آویزان است

تاب می‌خورد.

تمام پهنای اُفق را شنا کرده‌ام

خسته‌ام مادر ، خسته

بگذار ادامه دهم

بگذار به این همه ناشناسِ بی‌نام

شناسنامه دهم

تا هوّیتی جَعلی

بر گردهٔ شهرم لگد بکوبد.

تو جشن گرفته‌ای

و در تاریکی

ایستاده‌ای

و گیسوانت را شانه می‌زنی

مرا از گفتگوهای روزمرّه جدا کن!

مثل خودت

که بر ابرهای مسلول

چشم دوخته‌ای.

بعد از این همه سال

با لاک پُشت‌های بی‌حاصل برگشته‌ای

که چه؟!

بگذار تا آخرین قطرات نفت از رگ‌هایم بالا روند

تا زخم‌هایم آبی بسوزند

تا صورتهای بی‌چشم

گردا گردم از گرسنگی بمیرند

بگذار به دریا بریزم

که خونم در تصرف اوست.


موضوعات :  اجتماعی ،

   تاریخ ارسال  :   1392/5/1 در ساعت : 13:12:11   |  تعداد مشاهده این شعر :  740


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

علی رضا آیت اللهی
1392/5/2 در ساعت : 15:28:20
از : علیرضا آیت اللهی
« شعر »

ای که گفتی « شعر »
شعر بارانم .

پس ببار ای شعر؛
بر همه شاعر ؛
؛ که ندارد شعر
نه که چون خورشید؛
نه که چون دریا؛
نه که چون حُرمی ؛
نه که چون ابری؛
اوست یک تصویر ،
از سرابی چند ،
با جوایز خود ،
از سرآبِ سرند !

بشنویش شاعر ...
.... و بیا و مخند ! ؛
گریه دارد این
قصٌه ی کهنه :
شعر ناگفته ،
درٌ ناسفته
پیر و پست و پول ؛
همه را رفته...

آی ! گفتی شعر ؟!
شعر بارانم...
شعر بارانم ....
کشک یک من چند
باقلی باشد ، بهر مُلک خجند ...
علی اصغر اقتداری
1392/5/1 در ساعت : 14:58:9
سلام
چه شعر درد مندانه ودر عین حال مسئولانه ای !
دم خودتان وشعرتان گرم تا بتوانید باز از مادر بگویید از وطن بسرایید واز لاک پشت های بی حاصل!
موفق تر باشی عزیز خیلی زیبا بود این شعر ومرا تکان داد
محمد حسین کاظم زاده
1392/5/2 در ساعت : 9:58:2

درود
سپاس فراوان جناب اقتداري
زهرا شعبانی
1392/5/1 در ساعت : 16:52:36
سلام برادر
حضورتان در این محفل گرامی باد...
محمد حسین کاظم زاده
1392/5/2 در ساعت : 10:11:44
درود آبجي
خوشحالم از ديدارتان
با آرزوي بهترينها
بازدید امروز : 19,754 | بازدید دیروز : 10,654 | بازدید کل : 123,958,591
logo-samandehi