مشق عشق
عشق مشق هر شب چشمان تو
عشق هر شب ميشود مهمان تو
عشق مرگ ماندگار روزگار
عشق هر دم هر زمان آيد به كار
مينويسد پاي تو با رنگ خويش
ميبرد جان پا به پا با جنگ خويش
جنگ ماندن در ميان منجلاب
يا سپردن جان به درياي گلاب
عشق مينوشاندت جام بلا
ياد ميآرد تو را كرب و بلا
ميكشاند پاي جان تا كوي جنگ
ميزند پيشاني ننگت به سنگ
سعي را با صبر تو طوفان كند
آزمونت عرصة لبنان كند
قامتت گر بسته شد در امتحان
ميبرد آواز نامت در جهان
باد و باران ميكند سرباز تو
رادمردان ميكند همراز تو
ذكر نامت رمز ماندن ميشود
چون سرودي باب خواندن ميشود
ميبرد از دشمنانت تاب را
همچنانكه ديدگان از خواب را
ميكند خم قامت غدارشان
فاش ميسازد همه اسرارشان
مرگ ميپاشد بسان بذر و كود
در زمين كينهپيشان عنود
آب را آتش كند در كامشان
لعن و نفرين آورد بر نامشان
روزشان از ترس همچون شب كند
بيپناهي جانشان بر لب كند
برفروزد شعله اندر جانشان
رخت بربسته دگر درمانشان
عشق فرداها به نامت ميكند
جرعه جرعه مي به كامت ميكند
ميرساند نور ايمانت به طور
گر چه مأوا باشدت در شهر صور
تاریخ ارسال :
1392/4/31 در ساعت : 18:17:45
| تعداد مشاهده این شعر :
536
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.