پر زد دلم به سوی تو خورشید، ناگهان
	تا آسمان چشم تو را دید، ناگهان
	حل شد تمام مسئله ها در دلم... دلم،
	تا عشق را ز چشم تو پرسید، ناگهان
	تاریک بود وقت جدایی و چشم من
	 از دوری نگاه تو ترسید... ناگهان،
	مرغ تبسم از لب آیینه  پرکشید!
	بغضم درون آینه ترکید، ناگهان
	آوار شد عمارت تلواسه بر سرم!
	- کانون دل، پس از تو که لرزید- ناگهان
	گل داده بود در دل من بذر عشق تو
	طوفان گذشت و باغچه را چید ناگهان
	*
	با طعنه گفت رهگذری: عاشق که ای؟!
	لب وانکرده عطر تو پیچید ناگهان
	عشق تو بود آنچه مرا کشت، ها! ولی،
	دنیا نوشت حادثه، نامید: ناگهان
	باور نکرده بود دلم رفتن تو را!...
	نفرین به هرچه فاصله، تردید، ناگهان...
 
    
    
       تاریخ ارسال  :  
1392/4/5   در ساعت   :    3:18:50
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
852
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.