از آسمان نگاهم چه زود می گذری
نداده فرصت گفت و شنود می گذری
درست مثل گل یاس در طلوع بهار
بدون گفتن بدرود، زود می گذری
هنوز غرق نگاه تواَم که می بینم
نگفته این که گناهم چه بود می گذری
از این غریبه ی شاعر که چشم های تو را
میان اشک و عطش می سرود، می گذری
به انجماد تنم شعله های نازت را
حواله می کنی و مثل دود می گذری
کسی نبود بفهمد زبان شعر مرا
به جز نگاه تو، آن هم چه سود، می گذری
چقدر شالی من تشنه ی زلال تو بود
ولی نخوانده نیازم چورود می گذری