خواهر یعنی: زینب
***
صدای شیهه ذوالجناح می آید؛ آسیمه سر به سمت تل زینبیه می دود!
و نگاهش به گودال قتلگاه دوخته می شود.
اینک، نوبت فرشتگان است که با «وامصیبتا»، «وامحمّد! صلی الله علیه و آله وسلم »، «واعلیا» زینب را همراهی کنند! امّا نه توان رفتن دارد، نه تاب ماندن! نه توان گریه دارد، نه تاب فریاد!... و این تازه قسمتی از تصاویر روز است؛ وای از دل زینب! وای از شام غریبان!... اصلاً عاشورا هم روز توّلد زینب است، هم روز وفاتش! اصلاً زینب و اسارت یعنی: پل دوزخ و بهشت!
یعنی: حضور قیام حسینی علیه السلام در خارج از صحنه کربلا!
تو کیستی، بانو! تو از کدامین ستاره اُفول کرده ای؟ مگر فرزند آدم و حوا، آن همه سختی و رنج را می توانست تحّمل کند؟!
تو کیستی، بانو! که حتی هنگام شهادت فرزند به خاطر ایثارت، به خیمه پناه بردی تا احساس شرم بر نگاه برادر ننشیند!
تو کیستی، بانو! که هم زبان صبر علی علیه السلام هستی، هم مایه آرامش حسن علیه السلام
هم آرام بخش دل پر تلاطم حسین علیه السلام هستی، هم دلگرمی و پشتوانه علی بن حسین علیه السلام ! تو کیستی، بانو! اگر خواهری افتخار است، پس «خواهر یعنی زینب!» فقط زینب!
بانو! ای صلابتِ یقین! سخنت انگار از زبان پیامبران جاری ست!
این سخن تو بود، یا صدای علی علیه السلام بود که از حنجره تو برخاست؟
چه زیبا می شکستی غرور بت های دار الاماره نشین را! بیانت سوره سوره و آیه آیه، قرآن است! بانو! آن جا که تو ایستاده ای، همان جاست که موسی علیه السلام برهنه پاشد و به تجلّی ذات الهی سلام کرد! همان جاست که پر جبریل علیه السلام را، آتش غیرت سوزاند!
همان جاست که خداوند (جلّ جلاله) امر فرمود به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که: اِقرأ بِاسْمِ رَبِکّ الَّذی خَلَقَ؛... سخن بگو، بانو! تا عرشیان، دختر علی و فاطمه علیهاالسلام را بهتر بشناسند! ـ گو این که ابن مرجانه با جهالت تمام تو را نشناسد...
سخن بگو، بانو! که این افتخار، تنها ارزانیِ «کلیم» نشده است.
سخن بگو، بانو! به جای آن حنجره خونین!
به جای آن خورشیدهای آرمیده بر نیزه ها!
حتی از زبان آن شیر خواره که حنجره داوودی اش بوسه گاهِ ناوک صیادان شد! سخن بگو، بانو! تا چوب خیزران، سکوت زمین را، با زخم زبان هایش نشکند! سخن بگو، بانو! که تاریخ، در انتظار طلوع زینب علیهاالسلام از مشرق اسارت است تا مفهوم آزادی را به بشریّت نشان دهد! سخن بگو، بانو! سخن بگو...
*****
و امروز، سوگوار لحظه ای هستیم که تو آن روز، با تمام داغ و غربت، غریبانه با عالم خاک وداع کردی تا از ناراستی های زمانه، به مادر شکایت کنی!
می رفتی، تا به پایان سخت ترین و تلخ ترین جدایی ها برسی!
می رفتی، تا شکایت بی وفاترین امت را به حضور وفادارترین پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خدا، ببری!
می رفتی، تا داغ خاطرات «شام و مصر» را برای علی مرتضی علیه السلام ، تعریف کنی!
می رفتی، تا در بهشت جاودانی خداوند، گاهواره «علی اصغر علیه السلام » را با آن تبسّم های شیرین، بگردانی! می رفتی، تا دوباره قصه های شبانه «رقیه علیهاالسلام » را از سر بگیری!
باز هم یاد تو و گریه های کربلایی!
باز هم یاد تو و ناله های نینوایی!
به راستی! نمی دانم، چرا این همه ارتباط نام تو با عاشورا محکم و ناگُسستنی است؟
حتی بر تمام زندگی ات سایه انداخته است!
سلام و درود خداوند و بندگان مؤمنش به روح سرشار از عصمت و عفت و استقامت باد!
----
سید علی اصغر موسوی
شهریور 1382
http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/3872/4800/39748
...*******