به یاد نابسامانی های سال ۱۳۵۰
مصادف با جشن های ۲۵۰۰ساله - اصفهان
میشد آن شب خیس یک زن زیر باران کاملا
مثل شب ها پیش میشد خسته از جان کاملا
می فتاد از روی رنجـی بی امان بر روی هم
پلک هــــای خــــسته و سرد خیابان کامــلا

راه ها می شــد تهی از رفت و آمد های تنــــد
قــامت شهر از صــدا می گشت عـریان کاملا
در نگاهش اضــطرابی تلــخ , می زد موج موج
لمس می شد در تنـش روحی پریشان کاملا
چــشم های کودکــانی بی گــناه آن سوی شهر
منتـــظر در بـــاز گــشت مـــادر و نــان کامــلا
مرد هائی از کنارش رد شــدند اما چه ســود
مرده بود آن شب رگ مردی در انـسان کامـلا
بی تفاوت بود آنشب هر که از آن سو گذشت
قبضه می شد در حصاری تنــگ وجدان کاملا
زخـــم فــریادی ز حــــلقوم زنــی بی خانمــان
می رســید آن شب به گـوش پاســبانان کاملا
توی این شهــر خراب امشب چرا یک مرد نیست
تا شود دردی که در مــن هست درمان کامـلا
لیک می دیدم زنی مهـــــجور و مضـطر باز هم
ضـــربه هـا می خـورد از شلاق باران کامـلا
روز دوشنبه 1374/9/5
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1392/2/22 در ساعت : 15:45:15
| تعداد مشاهده این شعر :
1108
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.