ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



به خود آییم...
سالها می رود و باز فراموش خودیم
خفته در دخمه ی بی روزن خاموش خودیم
سحر از پنجره صد حنجره آوای طلوع
هدیه آورده و ما در قفس دوش خودیم
رفته با قافله ی نفس بداندیش به پیش
غافل از زمزمه ی قدسی چاووش خودیم
نه تحول نه تامل نه توکل نه خلوص
خفته در بستر قیلوله ی خرگوش خودیم
چون صدفهای تهی مانده ز گوهر شب و روز
به دهن دره ی بی فایده در جوش خودیم
مورهاییم که در حفره ی پر دهشت خاک
به تلاشیم ولی بی خبر از توش خودیم
نیشها برده فرو بر دل یکدیگر و باز
هر یکیمان به خیالیم که در نوش خودیم
سرد همچون جسد منجمدی خفته به گور
منفصل از کشش گرمی آغوش خودیم
به زبانی که به ما راست چو ماراست مدام
عافیت سوز و روان سود و جفا کوش خودیم
گوشواری ز خزفهای کهن قلعه ی حرف
حلقه با حلقه در آویخته بر گوش خودیم
نه مرا جرآت آن و نه تو را زهره ی این
تا بلافیم که یاران خطا پوش خودیم
به سبکسار سبک سر چه توان گفت جز این
ما همان بار گرانیم که بر دوش خودیم.
کلمات کلیدی این مطلب :  به ، خود ، آییم... ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/4/5 در ساعت : 7:16:57   |  تعداد مشاهده این شعر :  1375


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

اکرم بهرامچی
1390/4/5 در ساعت : 13:27:19
سلام آقای خوش عمل
اندیشه و پیام ها در غزلتون بسیار ژرف و ماناست./

رفته با قافله ی نفس بداندیش به پیش
غافل از زمزمه ی قدسی چاووش خودیم

اهورایی باشید ..............



******************
از الطاف بی شایبه ی سرکار علیه بی نهایت سپاسگزارم.من هرچه از شما خوانده ام-چه نو وچه سنتی-فاخر و دلنشین بوده است.شکرلله
ارادتمند:خوش عمل کاشانی.
عباس خوش عمل کاشانی
1390/4/6 در ساعت : 1:32:46
با سپاس فراوان از لطف و مرحمت سرکار علیه که یکی دو شعرفاخرتان را در ستون نثر درج فرمودید!مشتاق خواندن آثار دلنشین و زیبایتان هستم.
ناصر عرفانیان
1390/4/5 در ساعت : 12:13:8
سحر از پنجره صد حنجره آوای طلوع
هدیه آورده وما در قفس دوش خودیم

نه تحول نه تامل نه توکل نه خلوص
خفته در بستر قیلوله ی خرگوش خودیم

بسیار زیباو روان وشاعرانه بود فیض بردیم همیشه موافق باشید
راستی آیا بعداز مجموعه شعر (گدازه های دل )اثر دیگری هم ازشما چاپ شده
ممنون می شوم اطلا ع دهید

مشهد الرضا . ناصر عرفانیان



*******
با سلام خدمت دوست مهرپروروشیرین سخنم.بعد از گدازه های دل سه مجموعه شعر دیگرم با عنوانهای :1-باغستان نرگس(گزیده ی ادبیات معاصر-نشر نیستان) 2-جلوه ی اسرار(مجموعه شعر آیینی-نشرسنا)3-تلخک (مجموعه شعر طنز-نشر تکا) منتشر شده است.یاعلی.
محمد وثوقی
1390/4/5 در ساعت : 19:49:53
1

سلام جناب استاد خوش عمل کاشانی
حال که بنا به نقد شعر است چه بهتر. اینجا همه اهل فضلند و تضارب آرا هم ثمرات نیکویی دارد. با کمال احترام چند نکته راجع به «به خود آییم» به ذهنم رسیده است که تقدیم می‌شود:

سالها می رود و باز فراموش خودیم
خفته در دخمه ی بی روزن خاموش خودیم
فراموش خود بودن؟ شاید می‌خواسته‌اید بفرمایید: خود را فراموش کردن؟ برای شاعر یجوز... یا خوانش من غلط است؟ «بی‌روزن» و نیز «خاموش» هم برای «دخمه» اگر به لحاظ تخییل از امثال حشو قبیح و زاید نباشد حتماً حشو ملیح هم نیست. بیت ضعف فلسفی هم دارد: «زمان» مقدار حرکت است و مقدار حرکت جایی نمی رود! اما به‌رغم این‌همه، «موش» در «فراموش و خاموش» با «دخمه» سخت مناسب است و ستودنی.

سحر از پنجره صد حنجره آوای طلوع
هدیه آورده و ما در قفس دوش خودیم
الحق و الانصاف زیباست. گرچه من «صد حنجره آوا» را نمی‌پسندم.

رفته با قافله ی نفس بداندیش به پیش
غافل از زمزمه ی قدسی چاووش خودیم
با توجه به بار معنایی‌ و مثبت «به پیش رفتن» این عبارت خوش در جای خود ننشسته است. ضمناً «چاووش» با «زمزمه» نمی‌خواند!

نه تحول نه تامل نه توکل نه خلوص
خفته در بستر قیلوله ی خرگوش خودیم
جداً عفو بفرمایید (گرچه فرموده‌اند: لا حیاء فی العلم) اما ذوق‌زدگی در ورود انواع و اقسام کلمات باربط و بی‌ربط به شعر هویداست. «قیلوله» به چه مناسبت با «خرگوش» همسایه شده است؟ آنهم خواب قیلوله‌یی که این‌همه بدان سفارش شده است؟ نکند خرگوش‌های این زمانه ـ لابد با تأکید بر هجای اولش ـ در وهم بلند شاعرانه‌ی شما کار بدی می‌کنند که به سفارش بزرگان به خواب قیلوله می‌روند؛ غم نان [البته] اگر بگذارد؟

چون صدفهای تهی مانده ز گوهر شب و روز
به دهن دره ی بی فایده در جوش خودیم
انصافاً تزاحم تصاویر بیداد می‌کند. «جوش زدن» چه تناسبی با خمیازه ـ آن هم از نوع بلااستفاده‌اش ـ دارد؟

مورهاییم که در حفره ی پر دهشت خاک
به تلاشیم ولی بی خبر از توش خودیم
باز هم عدم دقت در خلق تصاویر. ظاهراً مورها ـ چه مورچه و چه موریانه ـ جزو منظم‌ترین موجوداتند و نیز آگاه‌ترین آنها به مباحث زادوتوشه‌ی خویش. (هرگز نفرمایید مثلاً از مشهورات است و مشهورات دستمایه‌های شاعرند. حرف من اتفاقاً همین دقت در تصویرآفرینی ست) اما اگر به تأویلی دور ـ که البته بعید می‌دانم مورد نظر شما بوده باشد ـ «تلاشی» را به معنی «در حال اضمحلال و نابودی» و مثلاً یعنی «متلاشی» بگیریم آن وقت بیت شگرفی از آب در می‌آید.

نیشها برده فرو بر دل یکدیگر و باز
هر یکیمان به خیالیم که در نوش خودیم
در نوش خود بودن؟ از همان مقوله‌ی «فراموش خود بودن» است. ظاهراً انفجار در محور افقی و نیز نحوی کلام و مرگ هر چه سریع‌تر دستور، جزو ویژگی‌های سبکی شماست؟ کاش آن‌قدر که «واعرَضا» دارید «واجوهرا» هم می‌داشتید.


مصطفی پورکریمی
1390/4/6 در ساعت : 1:59:8
سلام جناب استاد خوش عمل عزیز
چون صدفهای تهی مانده ز گوهر شب و روز
به دهن دره ی بی فایده در جوش خودیم
غزلی استوار و غنی و سرشار از پند آموزی که متاسفانه در شعر امروز از آن غفلت می شود
همراه با زبانی صریح و همه فهم و مخاطب پسند ویژگی بارز آثار فاخر شماست .و ما با به شاگردی شما افتخار می کنیم .


***********
شما همیشه مرا شرمنده ی محبتهایتان می کنید.سروده های شما دارای وجاهتی درخور است و کمین به دوستی با شما مفتخرم.سربلتد همیشگی باشید.
نسرین حیایی تهرانی
1390/4/6 در ساعت : 1:21:57
سلام جناب خوش عمل. انصافا غزل زیبایی است و زیباتر مضمونش و زیباتر مطلعش:
سالها می رود و باز فراموش خودیم
خفته در دخمه ی بی روزن خاموش خودیم
دست مریزاد و سپاس
محمد وثوقی
1390/4/5 در ساعت : 19:50:8
2
سرد همچون جسد منجمدی خفته به گور
منفصل از کشش گرمی آغوش خودیم
اگر شعر از انواع شعرعرفانی بود توجیهی داشت: هشدار به دور شدن از سیر انفسی مثلاً، اما چه کنم که متن، خبر از چیز دیگری می‌دهد: پند و اندرز حکیمانه؛ این به لحاظ مطویات بیت. اما هنر جدیدی هم در نوع تصویر خرج نکرده‌اید: «توان دست بردن در آغوش خویش» را سعدی قبلاً کشف فرموده بوده است.

به زبانی که به ما راست چو ماراست مدام
عافیت سوز و روان سود و جفا کوش خودیم
بازی با «مار» بد نیست: مار هم تا راست نشود در سوراخ نمی‌رود! اما «سود» در «روان سود» هم ایهام جذابی دارد و قشنگ‌ است.

گوشواری ز خزفهای کهن قلعه ی حرف
حلقه با حلقه در آویخته بر گوش خودیم
به یاد ندارم تا کنون کسی «حرف» را به «قلعه» تشبیه کرده باشد؛ مبارک شما! بیت بسیار بسیار زیبایی است.

نه مرا جرآت آن و نه تو را زهره ی این
تا بلافیم که یاران خطا پوش خودیم
لابد شما از وجود «بلافیم» در این بیت نگران نیستید؟ من هم نظری ندارم جز اینکه حس می‌کنم اندکی به جایگاه کل شعر آسیب زده است؛ هر چند در واقع سبک اصلی و آنچه کاشف است از ذهنیت حقیقی مؤلف، در همین بیرون‌زدگی‌های نامنتظر زبانی‌ است.

به سبکسار سبک سر چه توان گفت جز این
ما همان بار گرانیم که بر دوش خودیم.
به لحاظ محتوا این بیت در واقع جان کلام شماست. لابد از Alliteration حرف سین خوشتان آمده است؟ اما کمکی به معنای بیت که نکرده هیچ، نوعی سکوت و تمسخر را هم تداعی می‌کند که خلاف محتوا و هدف شعر (پند و اندرز و هدایت) است.

***
بحث تطابق یا عدم تطابق وزن شعر ـ بفرمایید رمل مخبون! ـ با مضمون و محتوا را هم فعلاً باز نمی‌کنم فقط عرض می‌کنم: این‌همه پند و موعظه را آیا نمی‌شد بر دوش وزنی پهلوان‌تر و سنگین‌تر بار کرد؟
از صمیم دل همچنان منتظر نقدهای جانانه و آبدارتان هستم.
یا حق و درود بر شما





**********
ماشاءالله!مته ای به ارتفاع برج میلاد برداشته اید و دانه دانه خشخاشهای ربع مسکون را سوراخیده اید!! بسی مبارک است. ما فقط عرض کردیم جان جانان!در یک غزل شش بیتی شما چهار لغزش فاحش وزنی وجود دارد.یکی را اشاره کردیم و از خیر بقیه گذشتیم. این که شما نوشته ای نقد نیست برادر!بث الشکواست ولاغیر.در یک مورد که که به فراموش خودیم اشکال گرفته اید فقط اشاره به خود فراموشی میکنم که از آن غفلت کرده بودید. بقیه ی این باصطلاح نقد را انشاءالله دوستان -اگر حوصله داشتند-قضاوت خواهند کرد و حتما نظر هم خواهند داد.ایکاش به جای نوشتن اینجور چیزها بنشینیم مطالعه کنیم -وزن شعر را رعایت کنیم و...افسوس که من و شما از مسگری فقط کفل جنباندنش را یاد گرفته ایم.افسوس.

محمد وثوقی
1390/4/6 در ساعت : 13:17:44
سلام حضرت استاد خوش عمل
پشت میز نشسته‌ام و هر وقت خوش که دست بدهد به این‌جا سری می‌زنم. اکنون مطلبتان را خواندم.
این‌که هیچ هنرمندی تاب نقد ـ شما بفرمایید بث الشکوی ـ را نداشته باشد چیز تازه‌یی نیست دیدید که منِ به مجاز بالغلبه هنرمند هم از نقد ـ لابد بث الشکوای؟! ـ شما چندان خوشم نیامد. اما حضرت استاد عرض کردم این‌جا همه ـ به جز من ـ اهل فضلند من اگر قصد دیگری داشتم ـ از اظهار لطف شما بر می‌آید که مرا تعریضاً انتقام‌گیر! دانسته‌اید ـ لابد در حیاط خلوت جار می‌زدم که ها! بیایید ببینید که من چه کرده‌ام و زحمت نایب الدعوه بودن هم از شما مرتفع می‌شد! نه استاد چنین نیست و من اهل چنان کاری نه، شما به فرزندان ناقص الخلقه و صد البته مشکوک المولد («لحظه‌های من خالی از شما نیست مگر مال شما نیست؟!» !!!) من ایراد عروضی گرفتید من هم ایراد شما را وارد و درست دانستم اما عرض کردم از سر ندانی نبوده است و قول دادم مکرر نکنم (که البته نشد و اگر فرزند سوم را می‌خواندید می‌دیدید که باز هم لغزیده بودم) همین! از شما متوقع نبود! زبان نقد طنز بر نمی‌دارد یعنی اصلاً نمی‌شود با طنازی از زیر نقدشدن در رفت. من نقدی ـ البته که هر نقدی به زعم ناقد است؛ البته که مقوله‌ی زیبایی‌شناسی از سنخ دودوتاچهارتا نیست و هر کسی از ظن خود یار و نایار دیگری می‌شود. دیدید که درست همان بیت مطلع شما را که به نظر من از مقوله‌ی زبان رایج فارسی و نیز شعر فارسی فرسنگ‌ها به دور است و آن «خودفراموشی» بلکه بفرمایید «نسوا الله فأنساهم أنفسهم» هم چاره‌اش نمی‌کند؛ عزیزان دیگر ستوده‌اند و نظر همگی هم محترم است. و اگر معتقد به اصل عدم قطعیتِ چه و چه هم باشیم همگی درست هم هستند. (توضیح: بحث شعر است نه پلورالیسم فلسفی) ـ در شگفتم! شما در مقام استاد این‌ها را تدریس می‌فرمایید. آری شما لطف کنید جهت ارشاد من ـ اهل تعارف و مجیزگویی احدی نیستم و اگر می‌گویم دستکم به لحاظ اعتقاد مخبر صادق است ـ اشکالات و ناسره‌ها بلکه خزعبلات و لاطائلات مرا گوشزد بفرمایید به دیده منت چه بهتر از رشد و ترقی؟ (باید ساعت‌ها مطالعه کنم و وقت بگذارم شاید چیزی گیرم بیاید و شما لطف می‌کنید و به طرفه العینی ارایه‌ی طریق می‌فرمایید دستبوس شما و هر که به من چیزی بیاموزد هم هستم) و مگر کسی تا در معرض نقد واقع نشود رشید هم می‌شود؟ ـ امثال خودم را عرض می‌کنم ـ و آخر هم این‌که اگر می‌دانستم این‌گونه و تا بدین مرحله رنجیده می‌شوید هرگز چنان کاری نمی‌کردم. به روی چشمم اگر دوستان من‌بعد این گستاخی، بلاکمان نکردند جز در تحسین شعر شما و سایر دوستان بث الشکوایی نخواهم کرد.
یا حق و درود مضاعف بر شما

**************
دوست مهربانم!من از شما رنجیده خاطر نشده ام.فقط گله ام این بودکه نوشته تان رنگ و بوی نقد نداشت که اگر داشت و منصفانه بود حداقل یکی از این دوستان که کامنت گذاشته اند-که والله من فقط با اسم و آثارشان آشنایی دارم و هیچیک را از نزدیک زیارت نکرده ام-موافق کلام شما حرف می زدند.چشمها را باید شست...
بازدید امروز : 48,152 | بازدید دیروز : 31,480 | بازدید کل : 123,212,463
logo-samandehi