سلام بر همۀ دوستان و اساتيد.بنده اصولا انساني تلخ گرا و تاريك نما نيستم ولي از آنجايي كه شعر را رسالتي بزرگ مي دانم كه در زمينه هاي مختلف بايد حرف داشته باشد غزل_ قصيده نمايي تقديم مي كنم كه همانا براي شهر خود احساس وظيفه مي كنم كه اگر كاري از دستم برايش ساخته نيست حداقل با او هم دردي كرده باشم.اميدوارم سوء برداشتي از اين"شعرنما" نشود.
براي خرم آباد شهري كه خرم است ولي آباد نيست
ويران تر از سكوت است ويرانه هاي شهرم
پايان راه دنياست پايانه هاي شهرم
از موزه ها بگيريد ديگر سراغ ما را
در قصه ها بخوانيد افسانه هاي شهرم
مردند در زبانها ياران خوش كلامم
از بيخ و بن برافتاد چارانه هاي شهرم
احوال سيلها را در كاخها نجوييد
اين نكته را بپرسيد از خانه هاي شهرم
كردند آشنا را در زير خاك اما
بر اوج قله هايند بيگانه هاي شهرم
ناموس شمع ما را بردند خرمگسها
رسوا شدند و رفتند پروانه هاي شهرم
شهرم ببخش ما را ، ما عاقل و صبوريم
اين بود قصه اي از ديوانه هاي شهرم
با غم بجنگ "فرياد!" آنجا كه مي تواني
كاين بار رشته كوهيست بر شانه هاي شهرم
تاریخ ارسال :
1392/2/21 در ساعت : 10:44:21
| تعداد مشاهده این شعر :
791
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.