فالوده یزدی
	 
	هوا بس ناجوانمردانه آلوده است
	من این کنج قفس ، اندر هوس : یک ظرف پالوده !
	و نه پالوده ای از نوع شیرازی که کاکویش به پیش آرد
	مرا پالوده ای باید ز شهر یزد و با شهد شکر از نی .
	مرا پالوده ای باید که با برف طزرجان سرد و یخ باشد
	و تخم شربتی بر روی آن لرزان و گه رقصان
	درون کاسه ای از کاشی میبد
	به رنگ گج سفید و نقشهایش آبی آبی
	زمرغ و گل ، گل و بلبل
	بیا ای مرغ در تهران که بینی حال بدحالان :
	هوا بس ناجوانمردانه آلوده است
	فضا بس ناجوانمردانه آلوده است
	قضا بس نا جوانمردانه آلوده است ...
	 
	گروه : نو   نوع : نیمائی   رده : طنز   نام : فالوده یزدی    شاعر : علیرضا آیت اللهی   زمان : اردیبهشت 1347   مکان : دانشگاه تهران   ویرایش نشده .
	 
	بیگمان شاعری که از کودکی و نوجوانی ، یا کم سوادی و کم اطلاعی ، شروع به سرودن شعر می کند فاقد استقلال و آزادی است ؛ و این نسل های قبلی هستند که وی را راهنمائی ( یا منحرف ) می کنند ؛ و « شخصیٌت » شعری وی را شکل می دهند . قریحه ی شاعر هرچه که باشد تحت تاثیر غرایز و انگیزه ها ی نسبتا" ارثی و به خصوص آموزش های فرهنگی جامعه خود قرار می گیرد .
	من در جامعه ای متولد شدم که شعر گفتن چندان حُسن و به خصوص هنری چندان ارجمند ( و نان در آور ) محسوب نمی شد ؛ و گاهی نشانه ای بود از نوعی نا بهنجاری ...
	خانواده های مذهبی و قدیمی شهر من نسبت به شعر و شاعری به نوعی به دیده اکراه نگاه می کردند ؛ برای بسیاری از آنان شعر گفتن فعالیتی عبث و بیهوده بود ؛ و اگر نه این اصطلاح مشهور از کجا آمده است که : « شعر نگو ! » ...  مگر این که شعر هدفی میقٌن و مردم پسند داشته باشد ؛ و از اینجاست که در سال 1335 شعری برعلیه دولت دکتر اقبال ! و در سال 1339 شعری در مدح و منزلت قرآن مجید سرودم .
	شعر در دهه ی 1340 نقش اقتصادی خود را از دست داده بود؛ و تاکید اولیاء بر شکل گیری و افزایش توانائی اقتصادی و کسب در آمد فرزندشان بود که در این باره تعلق وی به دنیای شعر و شاعری را به نوعی انحراف از بطن زندگی می دانستند ؛ و اگر وی را از شعر خواندن و شعر سرودن منع نمی کردند لااقل تشویق یا آنچنان تشویقی هم نمی کردند .
	مخالفت شدید پدرم با خرید دیوان حافظ که در 13 سالگی خریدم ( و هنوز هم دارم ) ؛ و با انتخاب رشته ادبی برای ادامه تحصیل در دبیرستان را هیچگاه از یاد نمی برم . برای روحانیون آن روزها دیوان حافظ خواه نا خواه مُبَلِغِ  می گساری و عشق حیوانی و...و... بود ؛ امٌا مگر انسان می باید دست از تمام غرائز خود بردارد و جوکی و مرتاض شود ؟! مگر عشق به دیگری منتج به « النکاح سنٌتی » و نهایتا" بقاء نسل و بقاء انسانیٌت نیست ؟ مگر مرحله ی نخست عرفان نیست ؟...
	و از آنجا بود که نخستین شعری که در جوانی سروده ام ، بنام « ای گل ناز و هوسباز ... » و چند روز قبل برحسب تصادف ، پس از نیم قرن ، آن را یافتم ، در چنین عشقی بود ! ، آن را پنهان کردم که هیچ بزرگتری متوجه نشود ! « استقلال » و « آزادی » نداشتم ...
	ممکن است یک نفر از خواندن این شعر کمی خوشحال شده باشد ؛ امٌا فایده ی شعر « فالوده یزدی » که سه - چهار سال پس از آن سروده ام چیست ؟ شما بفرمائید : چه فایده ای داشته یا دارد ؟.