
	خراسانِ آفتاب 
	آن قدر نرم و گرم که دستانِ آفتاب!
	آن قدر مهربان که در او جانِ آفتاب!
	اين طيفِ زرد رنگ که بر شانه ريخته
	گيسوي عاشقي است پريشانِ آفتاب
	لب هاي سرخ و خوشگلش همرنگ با شفق
	احساس او لطيف چو بارانِ آفتاب
	لبريزم از غزل، بکشانيد از دلم
	خونابه اي شگفت ز اوزانِ آفتاب
	اين روزها نگاه به هر چيز مي کنم
	رخساره اي است آينه گردانِ آفتاب
	من عاشقم... و عشق جهان بينيِ من است،
	دلبسته ام به سختي ارکانِ آفتاب
	آواز من حزين و پر از سوز مي شود
	وقتي غروب مي شود الحانِ آفتاب
	کم کم به بيت هشتم اين شعر مي رسيم،
	زائر بيا به سمتِ خراسانِ آفتاب!
 
    
    
       تاریخ ارسال  :  
1392/2/17   در ساعت   :    19:27:58
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
1089
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.