(2)
حُسن مطلع دارید ؛ تشبیهات ظریف و دل انگیز و روحنواز شما در سر آغاز شعر خواننده را به دشت و دمن میکشانند و در معرض نسیم بهاری و شمیم گل و ریحان و طراوتِ رود . اینجاست که مخاطب می خواهد چند و چندین بار این نخستین مصراع ها را بخواند و بخواند و زمزمه کند و ملکه روح و روانش سازد . این که می گویند شعر نو نه تنها در قالب ، بلکه حتی در فضای خود پا را فراتر و بسیار فراتر از شعر کهن نهاده است ؛ همینجا است . شمیم نسیم چهره نواز بهاری چنین شعری را به ندرت می توان در صنع و کنه و ساخت و بافت شعر کهن دریافت ...تا آنجا که می رسیم به فیلسوف ...
برای من فلسفه به معنی تفکر درباره « چرائی » امور و پدیده های اجتماعی است ...
و فیلسوف چرا وارد این شعر شد و فلسفه ی ورودش اگر تسکین آلام شاعر از یکطرف و جذب زیرکانه و بسیار فراستمندانه مخاطب از طرف دیگر ، نیست پس چیست ؟ . برای اینکه آن را از فضای عطر آگین عشق و عرفان ( اگر بشود گفت ) ابتدای شعر به مسائل و معضلات مردم کوچه و بازار بکشاند ؟ . حفظ زیبائی و طراوت و فضای بهاری شعر بهتر بود یا اینکه ناگهان علم رسالت اجتماعی را به دوش کشیدن ؟
نمیدانم ؛ « گروهی این گروهی آن پسندند »
امٌا شعر دچار نه تنها ناهماهنگی و دوگانگی که دچار نوعی سکته می شود . تا اینجا شعری بسیار خوب مینمود و از اینجا به بعد فقط خوب ؟! .
( چون خود کارشناس و بخشی تا اندکی ! از مسوولان اقتصادی این ملک و مملکت بوده ام ) نمیپرسم کرکس کیست ؟ و موضوع بهاران چیست؟ ؛ امٌا به نظرم می رسد که شعر برخلاف آنکه در حیطه سمبولیسم قرار بگیرد و خواننده را به تفکر وادارد ، برعکس ، شعری دوپاره شده و کاملا" ناتمام می نماید و آنهم بیشتر از نظر شکل و کمتر از نظر معنا .
اگر من جای شما بودم این شعر را تمام میکردم و نامش را مینهادم : « آفتاب از لب پرچین پرزد »
بهترین شعر نوئی است که در فروردین خوانده ام .
استوار و پایدار باشید انشاء الله .
----------------------------------------------------------------------------
سلام و عرض ادب استاد ارجمند
از این که تفقد نموده ،زحمت خواندن و نقد شعر م را متحمل شده ایدبی نهایت ممنون و سپاسگزارم درمحضر اساتیدی چون شما می آموزم
چشم حتما نام شعر را تغییر می دهم