ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



بچه‌های‌ انتقام‌ سیلی‌ زهرا(س‌) سلام‌!
 

 ماشین‌ هم‌ چنان‌ می‌رود و ساختمان‌ها و آدم ها؛ حتي درختهاي تازه جوانه زده خيابان وليعصر (عج) با عجله‌ از کنارمان‌ رد می‌شوند. توجهم‌ به‌ صدای‌ گوینده‌ رادیو جلب‌ می‌شوند:

کیستی‌؟ ای‌ هر چه‌ هستی‌ چون‌ طفیل‌ هست‌ تو
ای‌ کلید آسمان‌ها و زمین‌ در دست‌ تو
مادرٍ ...

- آقا ببخشید ممکنه‌ یه‌ کم‌ صدای‌ این‌ رادیو رو بیشتر کنین‌؟ (این‌ را آرام‌ به‌ راننده‌ می‌گویم‌.)

- آی‌ به‌ روی‌ چشم‌...بفرمائید...کافیه‌؟!

آفرینش‌ جلوه‌ای‌ از اشک‌ و لبخند شماست‌
سورة‌ «والشمس‌»...

گوینده‌ رادیو با صدای‌ زیبایی‌ شعر آقاي قزوه را می‌خواند اما این‌ نفر بغل‌ دستی‌ام‌ آن‌ قدر بلند حرف‌ می‌زند که‌ اجازه‌ نمی‌دهد صداي گوينده راديو را بشنونم.

خطبه‌ای‌ دیگر بخوان‌ تا پر بگیرد ذوالفقار...

- آقا تو رو خدا شما قضاوت‌ کنید، این‌ همه‌ دم‌ از ساماندهی‌ اقتصادی می‌زنن اما انگار نه‌ انگار که‌ اتفاقی‌ بیفته‌. همين شب عيدي مهمون‌ داشتیم‌، گوجه خريدم شش هزارتومان!

- آقا  خوبه كه گيرت اومده! حالا گر راس ميگي بگرد پيدا كن. قبل عيد پرتقال گرفتم كيلويي..

نه‌! انگار اجازه‌ نمی‌دهند این‌ شعر را گوش‌ کنم‌. به‌ ناچار می‌گویم‌: ببخشید ممکنه‌ یواش‌تر صحبت‌ کنید! رادیو داره‌ شعر می‌خونه‌. کمی‌ سکوت‌ برقرار می‌شود.

بچه‌های‌ انتقام‌ سیلی‌ زهرا(س‌) سلام‌!
با شمایم‌ باده‌ نوشانی‌ که‌ ربانی‌ شدید

... در سماعی‌ سوختید و در خدا فانی‌ شدید
بچه‌های‌ یاعلی‌ در کربلای‌ هشت‌ و چار
تا خدا پل‌ می‌زدید از روی‌ سیم‌ خادار
یکی‌ از مسافران‌ در حالی‌ که‌ سعی‌ می‌کند صدایش‌ را پایین‌ بیاورد در حالی‌ که‌ انگار از حرفم‌ دلخور‌ شده‌ است‌ می‌گوید:...شعر! شعر هم‌ شده‌ نون‌ و آب‌!

- آقا کوتاه‌ بیا، این قیافه اش داد می زنه از اون دهه شصتياس! اصلا نميشه باهاشون حرف زد.

 می‌خواهم‌ چیزی‌ بگویم‌ آخه برادرم... اما حرفم‌ را می‌خورم‌. گوینده‌ راديو دلمو پرت مي كنه به سمت بیت‌ آخر شعر:

عطر گل‌ پیچیده‌ امشب‌ باز در جان‌ همه‌
مثل‌ ذکر یا محمد(ص‌) یاعلی‌(ع‌) یافاطمه‌(س‌)

ترافیک‌ است‌ و دود و هنوز مسیر زیادی‌ تا مقصد باقی‌ مانده‌ است‌. صدایی‌ در گوش دلم‌ می‌پیچد که‌: آیا باز هم‌ تاریخ‌ فاطمه‌ای‌ به‌ چشم‌ خود می‌بیند؟ و جوابی‌ که‌ می‌گوید: ما در جنگ‌ هر چه‌ داشتیم‌ از این‌ بانوی‌ بزرگ‌ بود. چه‌ مادرانی‌ داشتیم‌ که‌ در زمان‌ جنگ‌، به‌ این‌ بزرگوار اقتدا کردند و حماسه‌ها آفریدند.

... عطر خوشی‌ در فضای‌ ماشین‌ می‌پیچد. این‌ عطر بهشتی‌ از مسافری‌ است‌ که‌ هم‌ اینک‌ سوار ماشین‌ شد. برمی‌گردم‌ و نگاهش‌ می‌کنم‌. «حمیدرضا کاظم‌خانی‌» است‌. چند بار پلکهایم‌ را به‌ هم‌ می‌زنم‌، نکند خواب‌ می‌بینم‌. نگاهم‌ می‌کند و لبخندی‌ می‌زند. می‌گوید:عبدالرحیم‌! تو چه‌ فکری‌ هستی‌؟

بريده بريده می‌گویم‌:... ولی‌.. تو كه... شهيد شدي... تو کی‌ جبهه‌ رفتی‌؟ ...مگر قرار نبود با هم... و باز زبانم‌ بند می‌آید. حمیدرضا می‌گوید: خودت‌ را اذيت نکن‌! آن‌ روز كه قرار بود من و تو براي ثبت نام به جبهه  بريم در اتاقم‌ نشسته‌ بودم‌ و نقشه‌ می‌کشیدم‌ که‌ چطور قضیه‌ جبهه‌ رفتنم‌ را با مادرم در میان‌ بذارم‌ تا اذیت‌ نشه، که‌ مادرم‌ وارد اتاق‌ شد و دستی‌ به‌ سرم‌ کشید و گفت‌: حميدرضا! دوست‌ نداری‌ تو هم‌ مثل‌ همه‌ رزمندها‌ سهمی‌ در جنگ‌ داشته‌ باشی‌؟ من‌ هم‌ از شدت‌ شوق‌ دستش‌ رو بوسیدم‌ و همان‌ روز راهی‌ شدم‌...

... دستی‌ به‌ شانه‌ام‌ می‌خورد. راننده‌ است‌ که‌ می‌گوید: شما بودید گفتید میدان‌ شهدا پیاده‌ می‌شوم‌؟...  

کلمات کلیدی این مطلب :  نثر ادبي ، حضرت زهرا(س) ، سعيدي راد ، قزوه ،

موضوعات :  آیینی و مذهبی ، نثر ادبی ،

   تاریخ ارسال  :   1392/1/21 در ساعت : 9:54:6   |  تعداد مشاهده این شعر :  1776


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

زهرا آراسته نیا
1392/1/28 در ساعت : 16:15:31
کاش کمی احترام مادران شهدا را نگه می داشتیم .....
سحر لطیفیان
1392/1/22 در ساعت : 0:1:46
چقدر سوز داشت
حسین نبی زاده اردکانی
1392/1/23 در ساعت : 12:30:30
بچه های داغدار سیلی زهرا(س)سلام
سرخ باید داشت صورت را به سیلی والسلام
حال باید کرد همّت بست محکم تر کمر
درمصاف کافران و دین فروشان والسلام
حسین سنگری
1392/1/22 در ساعت : 2:17:14
تکان دهنده بود...
نغمه مستشارنظامی
1392/1/21 در ساعت : 12:57:38
سلام استاد چه زیبا از غربت بانو و غربت شعر نوشتید.آری هنوز هم می شود عطر فاطمیون را حس کرد تا شما هستید،قزوه هست،استاد اسماعیلی و همه آنهایی که متعهدانه آیین و شعر شیعی وآیینی را حفظ می کنند.
اکبر نبوی
1392/1/22 در ساعت : 1:38:16
درود بر جناب سعیدی راد گرامی
بسیار زیبا بود. دست مریزاد.
در باره ی بیت مربوط به سیلی خوردن حضرت زهرا ( س ) خدمت تان عرض می کنم که بنده هم در همین غزلی که هم اکنون در صفحه اول قرار دارد مصرعی داشتم به این شکل: تا که در یاد زمان زنده بماند سیلی. بعد دو دل شدم که آیا چنین اتفاقی افتاده یا خیر. گر چه که بسیار شایع است. به همین دلیل با آقای دکتر رجبی دوانی عزیز ( که از صاحب نظران برجسته ی تاریخ اسلام است ) تماس گرفتم. ایشان گفتند که چنین چیزی در روایت های معتبر تاریخی وجود ندارد و این موضوع از روزگار قاجاریه در اشعار و مراثی وارد شده است. پس از این سخن استاد رجبی، بنده هم در مصرع مذکور، سیلی را به داغ ات تبدیل کردم. این را نوشتم تا اگر شما و دوستان دیگر هم نسبت به مستند بودن روایت های مربوط به حضرات معصومین علیهم السلام حساس هستید، احتیاط را از دست فرو مگذارید.
سربلند باشید
علی حبیب نژاد
1392/2/6 در ساعت : 3:6:16
انقدر داغ شد روی دلم که زبانم عاجز از بیان شده
سرتون سلامت
یا حق
محمدجواد آسمان
1392/1/22 در ساعت : 14:12:18
سپاس و تسلیت
محمدمهدی عبدالهی
1392/3/31 در ساعت : 14:35:47
سلام و عرض ادب استاد
بسیار زیبا بود
التماس دعا
بازدید امروز : 26,458 | بازدید دیروز : 31,480 | بازدید کل : 123,190,769
logo-samandehi