سلام...
غزل سرودمت این بار در نقاب سلام
تمام جان و تنم سوخت در عذاب سلام
جواب دادی و اما چرا نفهمیدی...
چه کرد با دل آشفته ام جواب سلام!...
سبوی قلب من آن روز «از تهی سرشار...»
پس از سلام تو پر شد ... پر از شراب سلام
مرا بسود و فروریخت هر چه ایمان بود
هجوم لشگر بی حدّ و بی حساب سلام
زبان عشق پر از واژه های ریز و درشت
برای من که عجیب است انتخابِ «سلام»!...
اگر چه سایه ی عشق تو بر سرم افتاد
هنوز گرم توام، زیر آفتاب سلام
تمام سهم تو از من تمام روح من است
تمام سهم من از تو...
فقط ثوابِ ...
«سلام...»
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1392/1/13 در ساعت : 18:5:46
| تعداد مشاهده این شعر :
638
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.