ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



1)آغوش شبانه ی خاک 2)ساکت که3)بشنو این داستان

ساکت که زمان زمان این زمزمه است
این گفته ی خاتم سخن  خاتمه است
ای باد خزان مشت نزن طوفانی
پشت در گلخانه ی من فاطمه است

آغوش شبانه‌ی خاک آخرین گفتگوی حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه(س)

بى‏تو دلم مسافر صحرا نمى‏شود
اين رود خسته راهى دريا نمى‏شود

اى آبى صداقت ديروز آسمان
بالى براى اوج، مهّيا نمى‏شود

هر چند نور چهره‏ى خود را نشان دهى
چشمان اين قبيله دگر وا نمى‏شود

بايد تو را شبانه به آغوش خاك داد
اين اوج غربت است كه فردا نمى‏شود

حتّى تمام آينه‏هاى زمانه هم
بر درد اين غروب تسلّا نمى‏شود

بايد مسافر شب و محراب اشك بود
ماندن دگر بدون تو اينجا نمى‏شود

با عشق مى‏توان پر خود را گشود و رفت
در وضع نامساعد حالا نمى‏شود

كوه دلم به داغ تو مى‏لرزد آشنا،
در حيرتم كه زلزله بر پا نمى‏شود

بد طينتند مردم دنيا به اين دليل
اى عشق سبز قبر تو پيدا نمى‏شود

چشمم به ياد زخم تو بارانى غم است
وقتى درى بدون لگد وا نمى‏شود

در گوش چاه درد دلت را بگو على!
ديگر كسى براى تو زهرا نمى‏شود

 از رحلت پيامبر(ص)تا شهادت حضرت فاطمه(س)

 
 
بشنو اين داستان «به نام خدا»
«قل اعوذ برّب ناس» و «فلق»
خوانده‏ام قرن‏هاى پيش از اين
در كتاب دلى بدون ورق
 
بوى شب در مدينه مى‏آمد
ابتداى زمانه‏اى بد بود
شد زمانه بدون خاتم و شهر
حامل فتنه‏اى مجّدد بود
 
بى محمّد بهار غمگين‏ شد
غنچه‏ها روى ساقه پژمردند
دست و قلب و نگاه فاطمه از
اشتعال علاقه پژمردند
 
فصل غمنامه‏هاى آن بانو
هر كسى ميوه‏ى فدك مى‏خورد
ديگران ارث و نان قرآن را
او ولى غصّه و كتك مى‏خورد
 
مادر كربلا و خاك بقيع
همسر ماه و دختر خورشيد
قامت بى‏نظير عفّت او
جز نماز و دعا نمى‏پوشيد
 
روزگار يتيمى بابا
مادر كوچك پدر مى‏شد
 
روزگارى براى عشق على
چشم او جاده‏ى سفر مى‏شد
 
روزگارى دگر كنارحسن
شاهد زهر و خون جگر مى‏شد
 
روزگارى دگر كنار فرات
گريه مى‏كرد و بى‏پسر مى‏شد
 
بین ديوار و در پرنده‏ى عشق
روزگارى شكسته پر مى‏شد
 
روزگارى كبودى رخ او
قاصد بدترين خبر مى‏شد
 
بى‌ محمّد از آشيان پر زد
زندگى بعد از او مگر مى‏شد؟
 
بود پيغمبرى على امّا
چهره‌ی فاطمه حجازش بود
با دلى هم‌تبار غار حرا
اوج اعجاز او نمازش بود
 
آتش و خاطراتى از پرواز
بر دلش داغ یک پرستو داشت
يك در دل شكسته شاهد بود
هق ‌هقى كه درون پستو داشت
 
يادش آمد كه آن پرستو گفت:
بعد از اين لحظه‏هاى محرابى
لحظه‏ى دفن من فقط باشد
نيمه‌شب آسمان مهتابى
 
در شب دفن مخفيانه‏ى عشق
اشك‌ها از مزار برگشتند
آرزوهاى كودكان على
دور تنهايى پدر گشتند
 
كوچه‏هاى مدينه مى‏گفتند:
شد على بعد از اين سفر تنها
گفت چاهى ميان نخلستان:
بار اين غصّه را ببر تنها
 
در اذان غروب عاطفه گفت:
كعبه‏ى قلب من، بلالت كو؟
خانه‏ام خلوت است و خاموش است
زندگى، فصل اشتعالت كو؟
 
عشق با گريه‏اى به چشمش گفت:
گر چه در خانه‏ى تو فاطمه نيست
در سفرنامه‏ى قبيله‏ى اشك
اين شروع است و وقت خاتمه نيست
 

 
رنج‌هايى كه در مسير زمان
روح سخت زمين به او مى‏داد
در عوض ميوه‏اى بهشتى را
نخل امّ‏البنين به او مى‏داد
 
كودكى كه كنار رود فرات
عشق از او حساب خواهد برد
 
بوسه مى‏زد نگاه آه على
روى دستى كه آب خواهد برد
 
تا در خیمه‌های خاطره‌ساز
رود را چون طناب خواهد برد
 
یا به یاد لب برادر خود
تشنه از آب عذاب خواهد برد
 
بی پر و ‌بال می‌پرد تا اوج
آبرو از عقاب خواهد برد
 
از دل تشنگان ساغر عشق
اضطراب عِقاب خواهد برد
 
دستشان را گرفته تا کوثر
بی سؤال و جواب خواهد برد 
1375

کلمات کلیدی این مطلب :  فاطمه ، علی ، آغوش ، شبانه ، چاه ، ساکت ، زمان ، زمزمه ،

موضوعات :  آیینی و مذهبی ،

   تاریخ ارسال  :   1392/1/4 در ساعت : 23:43:13   |  تعداد مشاهده این شعر :  1323


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 17,528 | بازدید دیروز : 31,480 | بازدید کل : 123,181,839
logo-samandehi