این روزها مصادف است با ایام شهادت سردار رشید لشگرعاشورا مهندس مهدی باکری .شعر زیر عرض ارادتی است به آن عزیز سفر کرده
آسمان خون گریه کن درد آشنای ما نیامد رفت سردار رشید لشگر دلها نیامد
دجله دجله اشگ ازچشمان یارانش فرو ریخت پیکرش پیوست همچون رودبر دریا نیامد
خشک شد باغ امید و رفت از دلها طراوت آن نسیم دلنواز ، آن راح روح افزا نیامد
چیست یارب رازآن وادی که هرکس رفت آنجا یا بخون آغشته شد یابی سرآمد یا نیامد
بند پوتینش کجا واشد کجا پس چفیه اش کو رفت و دیگر بار با سربند یا زهرا نیامد
گرمی احساس اورا تازه می کردیم حس رفت بعد از او هرگز دل ما از پس سرما نیامد
راوی پیکار می گفت آسمان آغوش بگشود پرکشیدآن سبز پوش ورفت بر بالا نیامد
از علمدار رشید آموخت او مشق رشادت شهسوار لشگر پرشور عاشورا نیامد
آنچنان شد محو در صحرای عشق و پاکبازی گردی ازآن کوه جود و فضل و استغنا نیامد
پشت دریاها چه دید آن ناخدای آسمانی شد سوار قایقش رفت و بسوی ما نیامد
باغ پنهانی است می گویند آنسوی افق ها هرکه چشمش شد برآن باغ مصفا وا نیامد
طایر روح لطیفش از حضیض خاک برخاست شد مقیم شاخه های سدره و طوبا نیامد
رفت آنسان از زمین چیزی بجا نگذاشت ازخود پیرهن که هیچ ازاو دگمه ای حتی نیامد
عزت نفسی که می گویند در وی دید باید زد به یکجا پشت پا برهیبت دنیا نیامد
مثل یک پروانه معنی کرد رسم سوختن را بال و پر واکردورفت آن مرد بی پروا نیامد
وه چه می بینم خدایا روح پاکش کرده رَجعت رجعتی آنسان که شرحش پیش ازاین اصلا نیامد
باز بر گشتی دلاور! آمدی! خوش آمدی خوش جان ما از عهده این داغ جانفرسا نیامد
گفتتمش واگودلاور چیست راز رجعتت گفت آمدم تا کس نگوید شد ولی تنها نیامد
ای نماد غیرت مردان آذربایجانی شعر من از عهده وصف تو در اینجا نیامد
شهودی تبریز22 اسفند 1391