سعدي در چين و شوخي هاي شعرا
روساي دانشگاه سرسيد (كه يك دانشگاه فني و مهندسي بود ) به گرمي از ما استقبال كردند. عنوان سمينار "كلام سعدي در اخلاق و حكمت" .
سالن پر از عكسهاي اقبال و محمدعلي جناح و شخصيت هاي ديگر بود. خبرنگاران روزنامه ها و دوربينهاي تلويزيون هم گرم كارشان بودند. ابتدا عفوان سلجوق و بعد خانم ريحانه افسر (رئيس دانشكده ادب فارسي) خير مقدم گفتند. بعد آقاي دكتر توسلي رئيس خانه فرهنگ ايران در كراچي به زبان لاتين سخنراني كرد. وسط سخنراني ايشان متوجه شدم كه چند تا از پيران جلسه در حال چرت زدن هستند.
در اين سمينار عنوان شد كه در يكي از سفرنامه هاي قديمي آمده كه قايقرانان چيني شعر سعدي به آواز مي خواندند. و اينكه مسلمانان شبه قاره در كنار قرآن، گلستان و بوستان سعدي را در خانه هايشان دارند. آقاي منوري و محدثي هم شعر خواندند و آقاي احتشامي و محبت و همچنين آقاي حسيني سركنسول ايران سخنراني كردند. بعد هم نهار تند و پر فلفل...
تا دوستان نهار مي خوردند گشتي در محوطه دانشگاه زدم. تعدادي از دانشجويان در جايي، گرم خوش و بش و خوردن نهار بودند. قيافه دانشجويان پاكستاني به نظرم در حال تغيير است و موهاي دم اسبي و ريش هاي آنچناني در گوشه و كنار ديده مي شد. دانشگاه بسيار زيبايي بود و محيط امن و آرامي داشت.
در راه برگشت به خانه فرهنگ، متوجه پليس هايي شديم كه در وانتي پشت سر ما در حركت بودند و در واقع از ما محافظت مي كرند. يكي از آنها نقاب به صورت داشت و همين امر موجب وحشت برخي دوستان و سركار گذاشتن برخي ديگر از شاعران شد. با ديدن اين صحنه شوخي و سر به سر گذاشتن شعرا گل كرد:
هادي منوري گفت: بگو يا حسين...
عبدالمكيان گفت: از فردا روزنامه هاي تهران تيتر مي زنند دبير كنگره هاي شعر دفاع مقدس به خدا پيوست.
محدثي هم گفت: فردا روزنامه تيتر مي زنند شاعر غريبانه به ياران پيوست...
در اين ميان حال بعضي ها هم خراب شد!
احتشامي كه از قيافه پليس ها وحشت كرده بود با آن لهجه شيرين اصفهاني اش گفت: آخه چرا اينها دنبال ما ميان؟
عبدالملكيان هم كه گاهي شوخي هايش را از جدي هايش نمي توان تشخيص داد، گفت: سپاه صحابه از دست محدثي كه براي فردوسي شعر خونده ناراحته. آخه رستم اصليش از منطفه كويته پاكستان بوده و فردوسي اصليت رستم را ايراني مي داند!!! به همين خاطر از اسم فردوسي بدشان مي آيد....
به خانه فرهنگ رسيديم . قزوه هنوز حالش بد بود. به زور راضيش كرديم كه ببريمش بيمارستان. منوري و شفيعي با يك راهنما از خانه فرهنگ او را به بيمارستان بردند... منم رفتم استراحت كنم كه ساعت 5 بازم برنامه داشتيم...
از راست: خسرو احتشامي - عليرضا قزوه - دكتر توسلي - سعيدي راد
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 4:47:45
| تعداد مشاهده این شعر :
2016
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.