
به شیوهی بابا
***
وقتی کنار اشک و تماشا، گریستم
تنهاتر از تمامی شبها، گریستم
در پشت پردههای خیالم، کسی نبود –
بیهوده بر توهم بیجا، گریستم!
تا سایههای زندگی از نو رفو شود
هر روز من به حسرت فردا، گریستم
باور کنید، در گذر از کوچههای شهر
من بارها، نگاه خودم را، گریستم!
نامردمی، نگاه غریبم ندیده بود
تا دید، کودکانه، همان جا، گریستم
شلاق بود و دست من و رنج بردگی
من سالها، به شیوهی بابا، گریستم
* *
امروز هم گذشت ، ولی یک نفر، نگفت :
بر حال و روز مردم دنیا، گریستم؟!
***
سیدعلی اصغرموسوی
قم - 1380









جدول
***
در گذار قصههامان ردپایی از یلی نیست
این لغت هم، مثل زخم شانهها، در جدولی نیست؟!
*
در سکوتی سخت بغرنج و نفس فرسا، اسیریم
گر چه در دست نحیف لحظههامان، تاولی نیست
آنکه روزی گفت: آینده ... خیالی بود و اینک –
ذوق آبادانی ما، جز درنگ مهملی نیست!
ارتفاع سروها، ربطی به آزادی ندارد؟!
قامت آزادگی زیرا شبیه هیکلی نیست
دست ما تنگ است، اما، خوب می داند که عمری –
جز همین بیداد بر ما رفته، رنجی، معضلی نیست
* *
دشت و تنهایی و غربت، آبله، بغض و ندامت
یک نفر همراه می جویم در این هامون، ولی، نیست !
***
سیدعلی اصغرموسوی
قم- 1379



..........
...