تفنن
	« به چشم بسته...»
	من آمدم به جهان به قضا ، نه تقاضا !
	چهارم اسفند ، 67 سال تو باز آ !
	به گریه جیغ وار بگفتم که : این چه جهان است ؟!!!
	همه علل به چنین حُکم سختِ بنده نهان است ...
	یکی که قابله بودش بگفت : گیر که آمد !
	مرا از آمدن آنروز  صدهزار پیامد !
	ز خاک ِ زبر به سینی ، ز آب داغ به کاسه 
	که دوٌمیش جهنٌم ؛ و اوٌلیش به ماسه..
	یکی بگفت : « پسرهست ، پس خوش آمده است
	به چشم بسته در این دار دلخوش آمده است »
	به چشم بسته شروعم ، به چشم بسته تمامم !
	به چشم بسته در این دار در میان شمایم ...
	... و گوش بسته ، زبانبسته ، دست بسته و پاهم
	چنین قضا و قدر هست محض شما هم ...
	تمام عمر بکوشم به دست و پای بسته و خسته
	به راه ِ مردمِ آزاده ...بندهای گسسته ...
	ولی ندهم عمر خود به وعده ی مشکوک...
	و یاوه های دروغین و مکر و خدعه ی مفلوک
	که زندگی است به هرحال لطف ِ شاهِ رحیمان
	و رحمتش نه درست است بر مدار بهیمان
	که کوش و جوش و خروش است فرض بر همه آدم
	نه رخوتی به بهانه ، فسرده از غم و ماتم
	چرا به سستی و رخوت دهم به چاه و به آهی
	تمام عمر که هدیه است از فراز الهی ...
	 
	سعی کرده ام که در این « تفنٌن » به گوشه ای از فرهنگ و فلسفه و جهانبینی ایرانی اشارتی داشته باشم...
	و امٌا شخصا" ، به عنوان یک مردم شناس ، و لاجرم یک فرهنگشناس ، جشن نوروز را ، که انشاء الله عنقریب است ، بر جشن تولد ترجیح می دهم ؛ و آنهم بسیار ! بسیار ! :
	« من » را که این روزها به شدٌت « ما » را تهدید می کند ؛ حتی بین شعرا و به اصطلاح ادبا و بنابر این فضلاء ؟! ترجیح نمی دهم و به ترویج این سمبل فرهنگ غربی گردن نمی نهم ...
	- جشن تولد  ، برای هرکس که باشد ، یک جشن فردی است : یکی از میلیاردها نفر...( خودبین نباشیم ، قشری فکر نکنیم ... ) حال آنکه جشن نوروز جشنی است برای لااقل صدها میلیون نفر  ، و در واقع چون جشنِ نوزایش طبیعت است برای تمام مردم جهان ؛ به شکرانه نو شدن طبیعت و در سپاس از نو کننده و به طور کلٌی پروردگار آن...
	جشن تولٌد در برهه ای محدود از زمان است و نوروز برای طول تاریخ تا ظهور امام زمان ( عج ).
	در آغاز بهار ، شیرینی را طبیعت شروع می کند و بنابر این سراسر موهبتی است الهی ... حال آنکه چنته یکنفر ، و آنهم نفری چون من ، تا چه حد می تواند از شهد و شراب و شیرینی و شعر و شور باشد ؟  که اگر از شعر باشد هم در این روزها کدام جوششی ؟!!
	پس گریزی زدم به نوعی از تفنن که حتی نمی توان گفت « برگ سبزی است تحفه ی درویش »؛ و « مور که پای ملخ پیش سلیمان برد » و سلیمانی که که در شعر و شور ، شعرای بزرگ و ارجمند حاضر در سایت باشند . عمرتان دراز باد و البتٌه در سلامت و سعادت و خوشی و موفقیٌت . وبلاگ بنده که تا کنون ندیده ام در فهرست لینکهای سایت بیاید :
	http://www.alireza-ayatollahi.blogfa.com/
	لطفا" از ارسال هرگونه کادو خود داری فرمائید ؛ و در صورت اصرار فقط به یک دسته گل معرٌف بسنده فرمایند 
	آدرس صندوق پستی :   14845/136
	( لابد اطلاع دارید که اصفهانی ها و یزدی ها احتیاطا !!! آدرس منزل خود را به احدالناسی نمی دهند ! )