باغ در باغ هياهوي زمستان جاريست
در دل چلچلهها طنطنه اي پيدا نيست
صبح در مه شده پنهان و مؤذن خفتهست
سروها سوخته و مأذنه اي پيدا نيست
سلام آقای نظری بقا
خیلی حرفها ی ناگفته دارید توی سروده تون اما بافت ترکیب کلمات و تصویر سازی ها خوب محکم نشده اند
انگار ابزار واژه ها یتان برای کاربرد سرایش مناسب نبودند
اما کاملا ذهن و اندیشه ای ژرف و نگاهی بسیار وسیع و فریادی رعد آسا در این سروده مشهود است
مانا باشید و دریایی