ما سرنوشت خسته دلان را رقم زديم با تيغ عشق بر سر ديو ستم زديم سلطان سوار دوش رعيت؟! چرا چنين؟ طوفان شديم و قاعده ها را به هم زديم برخاستيم، گرد و غبار ستم نشست برخاستيم و مشت به دندان غم زديم ما شوق عاشقان جهانيم دوستان! چون صبح و شام از دل و دلدار دم زديم ...