این ساقه حالا تبر گشته، کفر مجسم، روح دینم بود
این دسته ی خود را بریده، آه ... مار درون آستینم بود
بر پایه های سست ایمانم با بغض خود سقفی بنا کردم
گفتم نمی بخشم ... نه، میبخشم ... او توأمان شک و یقینم بود
در ظاهرش خال لبی جانسوز، اما نه، جوشی چرکی و بدخیم
حالا که سر وا کرده می بینم، این اشتباه راستینم بود
عفریته پیر چهره در چهره، ارزان تر از ارزان فریبش داد
آتش به انبوه غرورم زد، آنکس که "والزیتون و تین ام" بود
دشتی که روزی سبز بود وسبز حالا بیابانی است لم یزرع
موی سپیدی رشد کرد،آری.... او باعث خط جبینم بود