خورشیدُ پشتِ  پلکایِ ِ سنگینت
	
		پنهون نکن شکوهِ تماشایی!
	
		هر شب سرت  رو بالشی از ابره
	
		ای سربلندْ قله ي رویایی!
	
		 
	
		بااینکه زیر سایه ي تنهاییت
	
		می گیری آشیونه ي دنیا رو
	
		آروم و پُرغرور تماشا کن
	
		دور ِ سرت طوافِ عقابا رو
	
		 
	
		یه عمره که سکوت ِ مه آلودت
	
		از گریه های ِهرشبه  سرشاره
	
		اون شونه ها بگو چه سر و سرّی
	
		با عاشقای ِ خون به جگر داره؟
	
		 
	
		تنها خودت شبیه خودت هستی
	
		مثل یه راز ِ  کهنه ي سربسته
	
		زخمای ِ تازه ي تنتو ای کوه!
	
		دسمالی  از نسیم ِ سحر بسته...