نفست در شمــــاره افتـــــاده پیکـــرت پاره پاره افتــاده
پیـرهــن را دوباره بــر تـن کـن فاطمــه در نظاره افتـــاده
سـوی میــدان علیِ اکبــر تــو زیـر سم سواره افتـاده
ایــن موذن که تکه شد بدنش گوییا از منـــاره افتــاده
نعــره ی حیدری به گــوش آیـد علـی از گاهـواره افتـاده
در نبودت عمود خیمه شکست خیمه ها در شراره افتاده
ایـن طرف نیزه و سپر ، جوشن آن طرف گوشـواره افتــاده
کودکی پشت خیمه ها دفن است ز آسمان یک ستاره افتاده
مادری بیـن غربــت اســـرا به غـــم شیرخـــواره افتاده
دختــــرت بعـــد دیدنت بـر نی تا بـــه کوفـــه همـاره افتــاده