رفت آنقدر دلم به تماشاي آسمان
شد پشت بام خانه ي جان جاي آسمان
روياي من شده است كه باشم سوار بر
امواج پر تلاطم درياي آسمان
وقتي فرشتگان به نماز ايستاده اند
بسيار ديدني است مصلاي آسمان
باران كه روي گونه گل دست مي كشد
دل متصل شده است به دنياي آسمان
آنوقت من رها شده از صخره هاي سخت
سر مي كشم چو ابر به هر جاي آسمان
ای عشق با شکوه! خداوند نار و نور!
ای خالق خبیر معمای آسمان
قلبي به من ببخش به گرماي آفتاب
با سينه اي فراخ به پهناي آسمان
***
شب رفت و صبح آمد و اينجا هنوز هم
من ايستاده ام به تماشاي آسمان