ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



ناگهان ِ صبح یکشنبه

روحش آنقدر بزرگ بود
    که از جسمش
                       بیرون زده بود
...
نمیدونم چطور شروع کنم. راستش دیگه عادت کرده ام به اینکه گاهی پیامکی ، تیتر روزنامه ای یا خبر ناگهانی رادیو پشت چراغ قرمزشوکه ام کند.واسه من که این چند ساله اینجوری بوده. سید حسن حسینی، حسین پناهی، قیصر امین پور و... یکی یکی شوکه ام کردند.
خیلی سخته که تو گرماگرم کار تو دنیایی از ماشین و آهن، اونم زمانی که داری با خودت زمزمه میکنی:
 " این سرنوشت پسری است که به سر انگشت پا دستش به شاخه ی هیچ آرزویی نرسید ..."
گوشیت زنگ بخوره و خیلی راحت بهت بگن " حسین پناهی " مرد. سه روز پیش مرده و امروز دخترش جنازه شو تو کنج تنهاییش پیدا کرد. دیگه نمیشنوی پشت تلفن چی داره میگه، تنها به این فکر میکنی که امروز چندم مرداده ؟!  و صدایی پر از بغض تو گوشت فرو میریزه
" ما بدهکاریم
به همه ی کسانی که از ما پرسیدند: معذرت می خواهم امروز، چندم مرداد است و نگفتیم..."
سه چهار سال بعد، صب خواب موندی و با عجله خودتو میرسونی به اون دنیای آهن و ماشین لعنتی همیشگی که یه مرتبه یکی میاد با خنده !
بهت میگه: " استادت هم که پرید ! " ...و دو سه ساعت بعد بین جماعتی که همه با آه و افسوس از " قیصر " حرف میزنن زیر لب میگی :
" سه شنبه چرا تلخ و بی حوصله
             سه شنبه چرا اینهمه فاصله
        سه شنبه چه سنگین
              چه سر سخت
سه شنبه
                 خدا کوه را آفرید"
همینطورشب و روز و ماه و سال  میگذره.دیگه عادت کردی به این ناگهان ها. راستش چندوقته با خودتم فکر میکنی هیچ ناگهانی، دیگه نمیتونه خیلی تکونت بده، مگه نهایتش مرگ نیست و مگه نه اینکه مرگ حقه و از این حرفا... ولی از شب تاسوعا که خبر بستری شدن استاد " خلیل عمرانی " رو شنیدی یه دفعه به خودت میای که نکنه...نمیخوای تو ذهنت جمله تو کامل کنی، نه بابا چیز مهمی نیست.
انشاالله خیلی زود حال استاد خوب میشه. همین چند روز پیش بود که
گزیده کاراتو که واسه چاپ آماده کرده بودی پیش استاد بردی که نظر شو بدونی.لبخندش طبق معمول سر جاش بود. وقتی رسید به اون رباعی که به خودش تقدیم شده بود، روش خط کشید و چقد باهاش چونه زدی تا اجازه داد که این رباعی هم تو مجموعه باشه.  پیش خودت میگفتی من که نمیتونم دینمو به استاد ادا کنم بذار لااقل با این رباعی ناقابل به استاد نشون بدم چقد دوسش دارم..."
ماه رفت تو کما و تو دل تو غوغا بود.به هرکی که میرسیدی میگفتی که واسه استاد دعا کنه.چقد سر نماز از خدا خواستی که استاد برگرده...به خودت امید میدادی. اصلا نمیخواستی فکر کنی که ممکنه... ولی  ناگهان ِ صبح امروز خیلی تکونم داد. خیلی. کاش میتونستم گریه کنم. به یکی از دوستام که میخواد آرومم کنه میگم "
یه عده خیلی راحت تا صد سالگی زندگی میکنن اونوقت چرا باید یکی مثل استاد تو 48 سالگی دومین سکته رو بزنه ...؟! "
نمیدونم حرفم منطقیه یا نه. دارم با خودم فکر میکنم چرا فقط "ناگهان " ها باعث میشه یه چیزایی یادمون بیاد. این جماعتی که وقتی استاد تو کما بود عیادتش رفتن کاش زودتر از اینا بهش فکر میکردن
که هی مجبور نشیم با خودمون بگیم
"ناگهان چقدر زود، دیر می شود ! "
 
به استاد خلیل عمرانی
 
خود را به زر و مقام، نفروخته ای
آزادگی و مرام، نفروخته ای
شاعر شده ای که درد را بنویسی
تو، واژه به نان و نام نفروخته ای !
 


موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1391/9/19 در ساعت : 20:48:57   |  تعداد مشاهده این شعر :  1061


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

نغمه مستشارنظامی
1391/9/20 در ساعت : 0:33:44
سلام به شما
حرف دل ما را خوب نوشتید برادر
تسلیت
ایمان کریمی
1391/9/19 در ساعت : 21:5:0
روحش شاد
یادش گرامی باد
سید علمدار ابوطالبی نژاد
1391/9/20 در ساعت : 3:27:23
سلام آقای سلیمانی عزیز
این ضایعه بزرگ رو به حضرتعالی وهمه شاعران سایت تسلیت عرض می نمایم
روحش شاد
مصطفی پورکریمی
1391/9/20 در ساعت : 19:58:8
سلام جناب سلیمانی عزیز

روحش شاد ...... این همه ابراز علاقه و حق شناسی شما ستودنی است موفق باشید
بازدید امروز : 7,490 | بازدید دیروز : 35,818 | بازدید کل : 124,558,794
logo-samandehi