دلم گرفته ز داغی گران، غمی سنگین!
ز نینوای دلم، ناله می رود چــــــــــندین
چه نخل هایِ نجابت که سوخت از بیداد
چه سروهایِ سعادت که اوفــــتاد از کین
زمین ز بخت سیه مهر و ماه را نشناخت
زمانه قدر ندانست، آن عـــــــــــــزیزترین
بلند، پرچمِ حق، از شکستِ قامت اوست
رهینِ همّت او، آفتابِ روشــــــــــنِ دین
چه اتّفاقِ غریبی که موج موج افکــــــند
حماسه های عجب، در کرانه های زمین
ز رازِ دلبریِ این چمن که مــــــــــیداند؟
به جز خدا که بنا کرد عشق را، آئـــــین
کشید دایره ی عشق، گردِ هستـــی او
جهان چو حلقه کشید و حسینِ عشق، نگین
گرفته زیر نگین هر چه دل در آفاق است
دلی که نیست در این حلقه، میرود مسکین
دلم گرفته کجائید بادهای مـــــــــــــــراد
نفس کنید به تسکینِ جانِ من، مُشکین
از آن زمین که زمانی علی گریست بر آن
که این مزار حسین من است بعد از این
از آن زمین که خدا آفرید از گل ونــــــــــور
از آن زمین که ز خون خداست، عطرآگین
که هر چه دل همه مجنون و آن زمین لیلی است
که هر چه دل همه فرهاد و آن زمین، شیرین
همان زمین که بهشت است پیش اهل نظر
همان که آب حیات است پیش اهل یقین
جهان، دریغِ بلندی است، بعد از آن طوفان
زمان به زمزم افــــسوس میرود، غمگین
ز موجِِِ ِخونِ جگر، لاله می دمد از خـــــاک
" کویر" سوخت ز آتش، کجاست فروردیـــن؟