ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



گوسفندان به خواب مي رفتند

بازي از تو شروع شد: از من. يكنفر پشت تپه پنهان شد

باز گرگي که گله بانم بود؛ آمد و يار گوسفندان شد

من دوباره به قصه برگشتم(( زاغكي قالب پنيري ديد

روبه پر فريب حيلت ساز))، با دروغي که گفت چوپان شد

♦♦♦

من دوباره به قصه برگشتم. قصه درگير حرف ديگر بود

گرگ بودم که گله مي بردم : خونه ي خاله از کدوم ور بود؟

هفت سنگ مرا به سنگي ريخت.توپ من را شكست با شيشه

گوسفندان به خواب مي رفتند، در عوض چشم هاي من تر بود.

♦♦♦

روي دوشم گذاشتم شب را، مست ها با شتاب مي رفتند

غول هاي چراغ جادوها، خسته با اضطراب مي رفتند

من دوباره به قصه برگشتم: (( زاغ مي خواست قارقار کند))

توي خوابي که راه مي کردم گوسفندان به خواب مي رفتند.

♦♦♦

بازي از تو شروع شد: از من. باز دهقان خسته بي فانوس

((درکنارخطوط سيم پيام))؛ شاعري با کلام، نامانوس

((خارج از ده)) که دار مي بستند، (( يكي از کاج ها به خود لرزيد))

من دوباره به قصه برگشتم: دل به دريا زدم به اقيانوس

♦♦♦

بازي از تو شروع شد: از من. مثل اين شب کليشه اي بودم

((نيست بالاتر از سياهي رنگ)). روبَه گيج بيشه اي بودم

بسترم غرق خواب و بيداري، اين بدن هم حكايتي شده است

هفت سنگت شكست سنگ مرا، مثل يك گوي شيشه اي بودم

♦♦♦

♦♦♦

♦♦♦

بازي از تو شروع شد: از من. قصه ام بي کلام مي افتد

باز کبراي قصه بي تصميم، دارد از پشت بام مي افتد

من دوباره به قصه بر گشتم: ((زاغكي قالب پنيري ديد))

بازي انگار... اشكنك دارد، بي تومن، توي دام مي افتد

کلمات کلیدی این مطلب :  گوسفندان ، به ، خواب ، مي ، رفتند ،

موضوعات :  اجتماعی ،

   تاریخ ارسال  :   1391/8/17 در ساعت : 12:2:8   |  تعداد مشاهده این شعر :  970


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

علی‌رضا رضایی (مجنون)
1391/8/17 در ساعت : 13:24:28
سلام خانم گیلانی
شعر بسیار زیبایی بود ، عالی


موفق باشید و پیروز
وحیده افضلی
1391/8/18 در ساعت : 3:53:16
بسیار زیبا.....اما بعضی قسمت ها اگه بعضی از قافیه ها قوی تر بشن به گمانم بهتره...چون کار خیلی زیباست و اگه دچار افت نشیه بهتره
وحید ضیائی
1391/8/18 در ساعت : 12:41:43
سلام . نمی دانم افتخار دیدارتان را داشته ام یا نه ... اما دیر زمانی ست از شعر های خوبتان لذت می برم . ممنونم .
سید علمدار ابوطالبی نژاد
1391/8/18 در ساعت : 2:7:35
سلام سرکارخانم گیلانی گرامی
بسیارزیبا وفاخرسروده اید .لذت بردم واستفاده کردم
سرافرازباشید

سیده فاطمه صداقتی نیا
1391/8/18 در ساعت : 12:29:41
تو خیلی دوس داشتنی هستی اشرف گیلانی...به خاطر زیاد فهمیدنت!
ممنونم
نغمه مستشارنظامی
1391/8/18 در ساعت : 0:39:5
سلام اشرف جان شعر-قصه خواندنی و دلنشینی بود و البته غم انگیز نیز
امیر سیاهپوش
1391/8/18 در ساعت : 11:4:1
سلام
خيلي با استعدادي، ماشاءالله تسلط خوبي هم بر اصول شعر موزون داري.
اما يك چيزهايي هنوز گنگه. كاش قدري صريحتر نتيجه گيري كنيد البته با حفظ همين فضا و شرايط كه مخصوص جنابعالي است.
فرصت كنم به اميد خدا دقيقتر توضيح ميدم.
خداي بزرگ نگهدار دل و دين شما
مجید مه آبادی
1391/8/17 در ساعت : 20:50:11
سلام شاعر بسیار لذت بردم
دکتر آرزو صفایی
1391/8/18 در ساعت : 10:54:7
سلام بانوی شعر
بسیار زیبا و فاخر سرودید
دست مریزاد
بازدید امروز : 12,501 | بازدید دیروز : 56,896 | بازدید کل : 123,233,708
logo-samandehi