وقتش رسیده است کنم واژه جست وجو
بر دفتر سپید ، قلم را کنم فرو
با خویش ِ خویشتن بنشینم به گفت و گو
" با دستهای بیش و کم آه و آرزو
با چشمهای سر به هوای بهانه گیر "
***
وقتش رسیده است و به اِشتاب می روم
با دیدگان شسته و سیراب می روم
با دل به سوی خانه ی ارباب می روم
" اشک وضو گرفته ، به محراب میروم
اینک سلام، قبیله ی هر سمت و هر مسیر "
***
نام تو ابتدای سخن ها و صحبتم
شعر من از تو و تو سرآغاز حرکتم
نام تو شد به صفحه روشن مُنبتم
" من سالیان سجده و تکبیر و رکعتام
با شرم گاه گاه، گناهان زود و دیر "
***
از عقل ِ عقل هر چه برآمد اثر شده است
بر نظم ، واژه ها همگی مستقر شده است
هر آنچه از برای تو خواندیم ، سر شده است
" شعرم به شوق دیدن تو بال و پر شده است
با هر اذان، به سمت همین آسمان پیر "
***
یارب مرا تو یکه مذارم در این سرا
تنها توان که بگذرم از سخت ماجرا...
در من نباشد ای کریم ، خداوند ، اکبرا
" این دستهای گاه خطا کرده مرا
در دستهای تا ابدِ رحمتت بگیر "
***
گر این غزل بصورت تضمین نشانده شد
بر جاده ی زبان ز دلم هر چه رانده شد
از لطف تو هر آنچه به نظمی کشانده شد
" اینک غزل، نماز نیازیست، خوانده شد
با صد امید از لب این شاعر حقیر "
***
تا شد تنور عفو تو گرم ، ای خدای من
بگذر ز جرم و خبط و گناه و خطای من
بیمار گونه ذکر تو باشد دوای من
شعر نیایش تو بر آمد ز نای من
خجلت کشم ز نارسی طبع ِ در ضمیر