ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



گفتگوی من و موسی بیدج

اشاره،
این گفتگو مربوط می شود به سه چهار سال قبل و به درخواست دوست شاعر و مترجم ارحمند موسی بیدج انجام شد و در یکی از شماره های مجله ی شیراز توسط وی به زبان عربی ترجمه و چاپ شد.

 
*علی رضا قزوه را تعریف کن ...

چه سوال سختی. نمی گویم تعریف نمی شود می شود. همه چیز شدنی ست . وقتی کوه  البرز را می توان از سوزنی عبور داد چرا قزوه را نتوان تعریف کرد. البته کوه البرز را می توان از سوزن عبور داد چون باید با کمک عقل نشست و تحلیل کرد که ما با کمک چند میلیون انسان تمام کوه دماوند را در چندین سال پیاپی تکه تکه کنیم و سپس آن را پودر کنیم و در طی چندین قرن به بشریت بگوییم فعلا همه دست از کارهایتان بکشید و بیایید به نوبت این پودرها را از سوزن بگذرانید تا مشکل تعریف ما حل شود. حل می شود. حل شدنی ست امّا به بهای ول معطل ماندن نیمی از بشریت. تعریف می شود  اما به اندازه ساختن یک کوه هیمالیا زحمت دارد. پس این کار شدنی ست. اگر بگویی گاو را تعریف کن می گویم حیوانی شیرده با دو شاخ و مطمئنم که جناب گاو ناراحت هم نمی شود و خودش هم همین تعریف را البته کمی فلسفی تر برایت تکرار می کند. اما اگر بگویی فلان شاعر  را تعریف کن نمی شود گفت حیوانی بی شاخ و شعر ده! اما واقعا اگر قانع می شدی در تعریف علی رضا قزوه همین جمله را می گفتم و خیال تان را راحت می کردم . هر چند که من این روزها در سرزمین گاو و اسطوره و ادیان – هند – زندگی می کنم و قدر و منزلت گاو را می فهمم. اگر وسط خیابان بروم و بنشینم همه با ناراحتی بوق می زنند و به من اعتراض می کنند اما گاوان آزادند و تازه احترام بیشتری هم به آنها می گذارند و گاهی غذایشان را هم با دهان آنها تبرک می کنند . شما شاعری را پیدا کنید که مردم بیایند غذایشان را با دست و دهان او تبرک کنند. می بینی که روزگار به نفع شیر است نه شعر! همیشه شعر زیاد پیدا نمی شود اما همیشه شیر به فراوانی یافت می شود . می دانی چرا موسی ! چون گاو زیاد است! دنیا پر شده از گاو.
شاعر واقعی کسی ست که بتواند فرق گاو و آدمیزاد را بداند و شعر برایش علف نشود. برگردیم به تعریف خودمان. گفتم که همه چیز ممکن است البته باید نشست و فکر کرد. می توانستم بگویم که فلانی تعریف نمی شود و تعریف، خودش تعریف نمی شود و از این قبیل حرف ها که بی تعارف پاک کردن صورت مسئله است . من که می دانم تو با این تعریف ها راضی نمی شوی . مرا انداخته ای به چالش و با این تعریف بسیار تا بسیار سخت خواسته ای من کمی بیشتر به خودم بیایم و فکر کنم که کیستم . بعد مرا به فکر انداخته ای که بزرگ ترین سلسله کوه ایران را پودر کنم و در طی چندین قرن از سر سوزنی بگذرانم. و چون ذهن شاعرانه دارم و گاو نیستم  سوال من این است که آیا همین قزوه را که من باشم  می توان به صورت پودر درآورد و از سوزن عبور داد. بله می شود . چون من الان در هندوستان زندگی می کنم و کافی ست هندو شوم و با مرگ کنار بیایم و هندوها مرا بسوزانند و در ظرف کمتر از یک هفته من هم از سوزن می گذرم. می بینید که همه چیز قابل انجام شدن است و تعریف پذیر! البته تعریف شاعرانه و توام با طنز تلخ! به همین راحتی. اما شرطش این است که من بمیرم؟ ایا شما دلتان می آید تا من پودر شوم تا تعریف شوم؟ سوزانده شوم آن هم در کشوری غریب و دو تا فرزند من بی پدر شوند تا تعریف شوم و از سوراخ سوزن بگذرم؟ این انصاف است آقا موسی؟ می بینی که تعریف یک شاعر چقدر سخت است؟ آدم مجبور می شود دینش را عوض کند و سوزانده شود و هزار مشکلات دیگر. شبیه مرتاض ها و شعبده بازان!  البته یک راه دیگر هم دارد و آن این که اندازه سوزن را بزرگ بگیریم،  آنقدر که به اندازه تونلی بشود و من از درون آن در حالی که سوار ماشینم هستم و کولر آن روشن است و به یک نوار موسیقی عربی یا غربی گوش می دهم بگذرم. البته راه بهتری هم هست و آن این که از قید تعریف من بگذرید. البته شدیدا وسوسه شده ام که خودم را دوباره و سه باره تعریف کنم. شاعر گاو. گاوان شاعر. کوه پودر شده . هندوی مسلمان . کسی که بی دغدغه از تونل می گذرد. همه این ها من هستم و من نیستم. شما تعریف آسان را می خواهید یا سخت را؟ من به تعداد ساعت هایی که زندگی کرده ام تعریف متفاوت دارم.
آنها که تعریف مرا می دانند تعارف می کنند. حالا گیرم که من تعریف شدم. من وقتی تعریف می شوم که شناخته شوم برای خودم . هر گونه تعریفی از من تعریف من است و تعریف من نیست.با این همه تعریف از من ، روح من در برزخ من مانده و تکان نمی خورد. من وقتی می توانم به دنیا تلنگری بزنم که خودم حرکتی داشته باشم. ما هنوز به تعریف درستی از خودمان نرسیده ایم. ما با خودمان حتی تعارف داریم. به قول شمس تبریزی با مردم زمانه به ریا باید زیست و من می گویم با خودمان نیز به ریا باید زیست! تو دست بر زخمی گذاشتی که نشتر می خواهد و سوزنی .
ما در را به روی خودمان بسته ایم حتی. به روی دنیا که جای خود دارد.

*تعریف تو از شعر...

 این سوال خیلی تکراری ست و تا دلت بخواهد تعریف تازه و نو و کهنه و دست دوم و دست چندم داریم که همه این ها را در یک کتاب به تازگی گرد آورده اند. به گمانم به کوشش مرحوم زیادی که بعد از این گردآوری زیاد عمر نکرد. تعریف های ما هم زیاد عمر نمی کند و همان طور که شعرها در روزگار ما عمر زیادی ندارند تعریف هایشان هم تعریف چندانی ندارند . اما من داشتم فکر می کردم که این تعریف ها مثل جغرافیای امروز مثل رودخانه های جهان سرانجام به یک جا می ریزند و آن اقیانوس انسانیت است. من رودهای کارون و بهمنشیر و اروند و کرخه و اترک و زاینده روز و تجن را دیده ام و در انها شنا کرده ام. رودخانه تایمز را تاریک دیدم و گل آلود و رودخانه جمنا و یمنا را آلوده به خاکستر مردگان و در رود زرافشان تاجیکستان و سیردریا و آمودریا نیز از سر مهربانی دست و رویی شسته ام اما در کنار فرات با فرات اشک ریخته ام و در آن آیینه خود را دیده ام. شعر برای من همین عطش نشاندن است و همین رودخانه ها . همین زلالی و همین عطش و همین قدر می دانم از شعر...

*در روزگاری که دنیا شعر را فراموش کرده ...

این درست که روزگار به نفع شعر نیست. به نفع شاعر هم. این درست که فاحشه ها شأن و مقام شان بالاتر از شاعران شده است و خود شاعران حتی به فاحشه های ادبی احترام بیشتری می گذارند. لیلی ها و مجنون ها با هم چت می کنند و قیس بن عامری حالا گرین کارت فلان کشور را دارد و هالیوودی فکر می کند. همه ما را به یک جوری فریب دادند . و در این روزگار ناجوانمرد گاهی شعرهایی چون شعرهای بومی الماغوط آرامشم می دهد وقتی با جهانگردان از وطن دور و جوانی دور و ترانه های بومی پدرانش صحبت می کند. نمی خواهم زیاد به گذشته برگردم اما ما بدجوری از گذشته خودمان دور ماندیم. می بینی که مسئله دارد سخت و پیچیده می شود. الان سیاست از شعر جلو افتاده . بیست سال است ما داریم با سانتریفوژهای ادبی غنی سازی شعر می کنیم و تازه چند سال است که نام انرژی هسته ای و سانتریفوژ ایران به گوش می رسد. غنی سازی شعر که جدی تر و خطرناک تر است. چرا دنیا این را نمی فهمد؟
اما یادمان نرود که همیشه حق با شعر است نه با بمب ها و سیاستمدارها. هنوز هم با این همه مظلومیت ها در شعر شعر هنر اول ما و هنر اول جهان است. محمد الدوره شعر بود ، مظلومیت محض بود. شعر هم همان اندازه مظلوم است. من هر روز مثل محمد الدوره دارم تیر می خورم و زنده ام. اما شارون تمام شده است . حتی همین حالا که به ضرب قرص ها و آمپول های جنایتکاران در کماست. او در کمای همیشگی بود. و در نفرت همیشگی. بله واقعیت تلخی است که دنیا شعر را فراموش کرده ولی مهم این است که شعر و شاعر دنیا را فراموش نکرده و از رسالتش دست برنداشته و اصالتش را فدای خوشآمدهای زودگذر نکرده...

*از تحصیلاتت بگو و از کارهایت و از صفحه ادبی بشنو از نی ...

دکتری زبان و ادبیات فارسی دارم. روزگاری قاضی بودم و از این شغل خوشم نیامد ، رفتم روزنامه نگار شدم. صفحه بشنواز نی را که یادت هست در همین صفحه با شما آشنا شدم آقا موسی! همان روزها که سمیح القاسم آمده بود ایران و ما با او مصاحبه کردیم و مدام شعر این گوشه و آن گوشه دنیا را ترجمه می کردیم. آمریکا ما را تحریم کرده بود اما ما ادبیات امریکا را با اشتیاق می خواندیم و با عراق جنگ داشتیم اما شعر عراق بدون هیچ مشکلی در صفحه ما ترجمه می شد. با جواد جمیل و محمد الامین و فرات الاسدی و احمد مطر و دیگر شاعران عراق در ارتباط بودیم و تازه ترین شعرهایشان را چاپ می کردیم. شاعران فلسطین را به فراوانی دعوت می کردیم به ایران و با شاعران سوری و لبنانی میانه مان خودمانی بود. 400 شماره بشنواز نی هر هفته یک صفحه بزرگ و کامل. روزی چهل پنجاه شاعر فقط برایمان نامه می فرستادند. از همه طیف ها و خودمان را حذف کرده بودیم و بی نام کار می کردیم و صفحه مان گرفت و جریان شعر معاصر همان جریانی بود که در صفحه ما اتفاق می افتاد. حدود سی کتاب از من چاپ شده که 8 تای آنها شعر است. از نخلستان تا خیابان نام اولین کتاب شعرم بود که تا به حال بیش از پانزده بار تجدید چاپ شده و بسیاری از شعرهایش در تابلوی دانشگاه ها نصب شده و یا دست به دست در بین نسل جوان ما گشته و در مجلس نمایندگان شعرهایم موضوع سخنرانی شده و روزی توسط نخست وزیر تا زیر دوشک امام خمینی رفته و شایعه شده که دستگیر شده ام و بسیاری اتفاقات دیگر. شعرهای سیاسی و اجتماعی و طنز تلخ و غزل های اعتراض. شعرهایی که فروش بسیاری از کتابهایم را تضمین کرده اما من در چاپ اثارم بسیار محتاطم و در تجدید چاپ آنها بسیار تنیل. با این حال کتابهایی که چاپ های متعدد  را تجربه می کند در پرونده ادبی من زیاد است. شعرهایم هم به خیلی از زبان ها ترجمه شده. و اخیرا هم گزیده اشعار دویست شاعر معاصر ایران زیر نظر من آماده چاپ شده که تاکنون بیش از یکصد و شصت جلد آن را به ناشر سپرده ام. در کتاب های درسی ایران هم نمونه هایی از نثر و شعر من گنجانده شده است و این برای من تا به حال راضی کننده بوده است.

*از ادبیات عرب بگو و این که چقدر با ادبیات عرب اشنایی؟

با خود شما بسیاری از شاعران بزرگ عرب را دیده ایم و با آنها همسخن شده ایم و شعر خوانده ایم و شعر شنیده ایم. سمیح القاسم ، فواز عید، خالد ابوخالد، محمد القیسی فلسطینی، عبدالوهاب البیاتی ، الجواهری ، مظفرالنواب عراقی ، خالد البرادعی ، آدونیس، محمد الماغوط  سوری ، شوقی بزیع ، محمد علی شمس الدین ، غسان مطر و خیلی های دیگر. خیلی هایشان را در سفرها دیدیم و خیلی ها را در تهران . اما جالب این بود که البیاتی و الجواهری به فاصله کمی از دیدار از ایران به ملاقات مرگ رفتند. شاید آب و هوای ایران با آنها سازگار نبود. در دمشق چند باری الماغوط را دیدیم و از او خواستیم که به ایران بیاید و او دیگر برای سفر خسته و پیر شده بود. اما مظفر النواب را یکی دو باری دعوت کردیم و آمد . خیلی های دیگر را هم. و تقریبا نود در صد این دعوت ها به وسیله من و تو بوده است. ما به نوعی ارتباط ادبی بین تهران و بیروت و دمشق را آسان کرده بودیم. شاید ده ها نام دیگر هم بتوان به این فهرست اضافه کرد که برخی از آنها هم شاعران خوبی بودند. حسن البحیری ، صالح هواری ، یوسف طافش، خالد البرادعی، و خیلی های دیگر... و بیشترش برای قدس و فلسطین که برای ما مهم بود و یا برای جلسات شعرخوانی و نقد. به هر حال شعر عرب یک شعر با سابقه و اصیل و رشید و ریشه دار است. و به فرهنگ ما نزدیک تر از فرهنگ های دیگر. حسی تر و گاه تصویری تر و عمیق تر . یک شعر درجه اول در جهان. بخصوص در شامات و در عراق . و در مقایسه با دیگر حوزه ها مثل شعر ترک و شعر کرد و شعر روس و شعر سرزمین های دیگر به نظرم یک سر و گردن بالاتر از بقیه است. این در حالی ست که بسیاری از شاعران بزرگ عرب دیروز و امروز در ایران به خوبی معرفی شده اند. شاعران ما مثلا در شعر فلسطین دست کم ده نام را می شناسند . ما محمود درویش و سمیح و توفیق زیاد و معین بسیسو و عزالدین المناصره و ابراهیم طوغان و فدوی طوغان و ابراهیم نصرالله و احمد دحبور و ... را می شناسیم و با شعرشان آشناییم. همچنان که هر کدام از شاعران نسل من با همین تعداد شاعر خوب از ترکیه و همین تعداد شاعر قوی از امریکا و افریقا آشنا هستند.
 
*در مورد ادبیات تاجیکستان و هند و ایران بگو ...

البته من تخصص اولم در ادبیات ایران است و در وحله بعد تز فوق لیسانس و دکتری ام را راجع به ادبیات تاجیکستان نوشتم. که شاخه ای از ادبیات فارسی ست . ایران و افغانستان و تاجیکستان سه کشوری هستند که تا هنوز به زبان فارسی تکلم می کنند.البته ادبیات تاجیکستان امروزه تا حد زیادی از ادبیات روسی متاثر شده اما تاجیک ها قومی هستند که بسیار زیاد به آداب و رسوم اهمیت می دهند و از این جنبه ادبیات و شعرشان بسیار زلال و ساده و خودمانی و گیراست. لبریز از عشق و صفا و صمیمیت است. همین ویژگی را در ادبیات افغانستان هم می بینیم منتها به علت درگیر بودن افغانستان با اشغالگری و جنگ ادبیات آنها تا حدودی به خشونت و یأس  و نومیدی کشیده شده است. اگر چه تفاوت های جزئی بین لهجه هایشان وجود دارد اما این هر سه ادبیات بسیار اصیل و ریشه دار و عمیق و قدیمی ست. از طرفی من مدتی ست در هندوستان زندگی می کنم و ادبیات این کشور بسیار گسترده و متفاوت است و چون اینحا سرزمین قومیت ها و زبان ها و ادیان مختلف است من در بخش فارسی زبانان هند که تا همین دو قرن پیش و قبل از آمدن کمپانی هند شرقی و استعمار انگلستان زبان اصلی و رسمی مردم بود کار کرده ام و یک ارتباط ادبی بین این سه حوزه هست و اوج این ارتباط مربوط به 4 قرن پیش است که بسیاری از شاعران بزرگ ایران به هند می آمدند. به هر حال هند کشور بزرگی ست و من فعلا در حالت بهت و گیجی در بین ادیان و فرق گوناگون به سر می برم. 
 
* برگردیم به سوال اول و تعریف علی رضا قزوه آیا این سوال  به نظرت مهم نبود؟

چرا به قدری مهم که هنوز هم من از آن سوال اول فارغ نشده ام. البته این سوال می توانست مهم تر از این هم باشد . آن قدر مهم که مثلا یک شرابخواری به سنایی شاعر بزرگ فارسی زبان در نُه قرن پیش  گفت که این سنایی تا کی می خواهد خدمت دربارها و پادشاهان را کند و همان سوال زندگی سنایی را دگرگون کرد. شمس مولانای رومی اگر شمس تبریزی بود و شمس ناصرخسرو اگر خواب حضرت ختمی مرتبت بود که در خواب به او راه قبله و کعبه را نشان داد شما هم با این تعریف مرا به سمت قبله و کعبه انسانیت رهنمون کردید. و شمس سنایی اگر لای خواری در گوشه میخانه ای بود همین سوال شما می تواند شمس من باشد . اما من راستش از این شمس ها هم فراوان داشته ام و مشکل من این است که در میان انواع و اقسام شمس ها و مولاناهای مدرن و سنتی گرفتارم. تازه اگر شمسی در  بیرون نیابم مولانا را شمس خودم می کنم و شمس کوچکی در درون خودم دست و پا می کنم. اما مشکل همین فراوانی هاست. شمسی که ناگهان می فهمی شیطان است و شمسی که گاه تو را از دست شیطان نجات می دهد.
تازه فکر می کنی اگر درِ خانه تن و روح و جان مرا بزنی یک نفر به نام علی رضا قزوه در را به رویتان باز می کند؟ نه! به قول مولانا رومی:
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم؟
دو هزار علی رضا قزوه وجود دارد در من . صبح ها که نور بزند گاهی هزار چون من قد می کشد تا عرش و قصه من همان قصه شیخ اشراق می شود که تا عرش صفی از شیخ اشراق است و گاه مجبورم در تاریکی هزاران پله را پایین بروم. برای آن که زندگی کنم و خودم را تعریف کنم یا مشکل کسی را حل کنم. موسی جان این تعریف سخت است. اگر تو در لابلای این تعریف و در لابلای شعرهای من آن علی رضا قزوه ی دوست داشتنی را دیدی سلام مرا به او برسان و بگو که خیلی بی معرفتی. چرا یک سری به خودت نمی زنی؟...
 

کلمات کلیدی این مطلب :  علی رضا قزوه- موسی بیدج- گفتگو- ،

موضوعات :  اجتماعی ،

   تاریخ ارسال  :   1391/8/11 در ساعت : 11:7:4   |  تعداد مشاهده این شعر :  1967


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

سیاوش پورافشار
1391/8/11 در ساعت : 19:33:6
درود بر شما
اولا اینکه مطالب پاسخ سئوال اول در حد شطحیات زیبایی هستند واقعا لذت بردم از نوشته ایشان اما همه چیز تعریف شد جز جناب استاد قزوه
به نظر رسیده وقت ان رسیده تا ادبا و شاعران بنشینند و تعریف دقیق جامع الشرایطی از آنچه که در طی سالهای متمادی از شعر عصر ارسطو تا عصر حاضر شده بنویسند
نغمه مستشارنظامی
1391/8/11 در ساعت : 12:38:53
هزاران سلام بر شما هزار استاد بزرگوار
سیاوش پورافشار
1391/8/11 در ساعت : 18:14:55
سلام و عرض ادب محضر استاد قزوه
عالیه مهرابی
1391/8/12 در ساعت : 3:44:31
سلام استاد.
عید را پیشاپیش به شما تبریک می گویم. مصاحبه عجیبی بود با جوابهای بسیار زیبا و شاعرانه . عالی بود و منحصر به فرد.
وحیده افضلی
1391/8/11 در ساعت : 14:7:4
استاد ِ ما را باش که در مصاحبه هم شعر می گوید! آن هم چه شعری! آب دریاست که می نوشیم و تشنه تر می شویم! و عجبا که علیرضا قزوه خودش هم نمی داند که چگونه تعریف میشود و باز بیشتر عجبا که ما می دانیم علیرضا قزوه چیزی جز شعر نیست. غزل.رباعی.سپید . نیمایی. مثنوی. قصیده . ترکیب بند و ... همه ی اینها با هم : علیرضا قزوه
مصطفی پورکریمی
1391/8/11 در ساعت : 21:6:43
سلام استاد

علی رضای قزوه یعنی " من المومنین رجال صدقوا ماعاهدو الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلو تبدیلا"
علی‌رضا رضایی (مجنون)
1391/8/11 در ساعت : 15:6:2
سلام استاد
شایعه شده شما هم میخواهید تیغ نقدتان را امروز بر شعری که برای نقد قرار گرفته بکشید :دی
انشاالله که همیشه از این شایعه ها باشه

پیشاپیش زمین خورده ی مرامتان هستیم دربست :دی

...................
ق:
نقد ما نوازش است. تیغ نیست .آفرین و مرحباست...
مدینه ولی زاده جوشقان
1391/8/11 در ساعت : 23:16:30
سلام وعرض ادب بر استاد بزرگوار
استاد نور می بخشند فهیم و بزرگ اما بی تکبر
استاد با اشاره قلم توانمندشان همیشه درس اخلاق و انسانیت می دهند
درود و هزاران درود بر شما استاد گرانقدر جناب قزوه و عیدتان مبارک
حمید وثیق زاده انصاری
1391/8/11 در ساعت : 13:33:8
سلام

.... دو هزار علی رضا قزوه وجود دارد در من .... و خدا کند که برعکس نباشد - به آن تعداد که می توان در این متن شمرد

درود
حمیدرضا اقبالدوست
1391/8/11 در ساعت : 19:2:8
بسیار عالی استاد قزوه هم در نوع و شیوه بیانتان و هم در درسهای پنهان و آشکار متن / شاد و سلامت باشید / و البته پیشاپیش عید مبارک / یا حق
سیده فاطمه صداقتی نیا
1391/8/13 در ساعت : 12:53:38
سلام جناب قزوه
یادمان نرود که همیشه حق با شعر است نه با بمب ها و سیاستمدارها
شاعر واقعی کسی ست که بتواند فرق گاو و آدمیزاد را بداند و شعر برایش علف نشود.
شاعر گاو. گاوان شاعر. کوه پودر شده . هندوی مسلمان . کسی که بی دغدغه از تونل می گذرد. همه این ها من هستم و من نیستم.
دو هزار علی رضا قزوه وجود دارد در من......
...
این بود لذتی که از خواندنتان بردم
شادکام
عیدتان مبارک
بازدید امروز : 1,643 | بازدید دیروز : 56,896 | بازدید کل : 123,222,850
logo-samandehi