روی بومِ سپـیـدِ رویـت را ، دسـت حـق کـرده اســت نقـاشی
	حیف تو «صنعتِ خدایی» نیست،مال چشم و نگاه من باشی؟
	دوست دارم که تا نفـس دارم ، عکسـی از قـــدرتِ نگاهــت را 
	من بچـینـم کنــار هــم در دل ، مثل تکــــرارهــایِ یک کاشــی
	 
	گرچه می دانـم عـاقبـت روزی ، تا همیشــه فراق خـواهـد بود 
	بعــد از این بـا تو بـودنم آخــر ، زهـرخنــدِ طــلاق خــواهــد بود 
	روز و شـب در هجــوم تاریکی ، بی حضـــور سپـیـــدی مهـرت
	در میــان بلای تنهــــایی ، لحظـــه ی اختنـــاق خـواهـــد بـود
	 
	کـاش امـا نگــاه چشمـــانــت ، تـا همیشــــه بــرای من باشد 
	بـا تمــــام حضـــور زیــبــایــش ، بـاعــث اعتــــلای مـن بـاشـد
	با وجـود تمام عــرفــان هــا ، کافــری اعتــــرافِ خـوبی نیست
	من مسلمانِ لحظه ای هستم ، که نگاهت خــدای من باشـد 
	 
	گـرچـه گفـتـم که حیـفِ تو اما ، مصــرعی کــرده اسـت درگیرم
	بـا تـو آزاد و راحـت از غــم هـا ، بی تو در حلـقـه های زنجـیـرم
	بی تو من « هم ترانه » ی مرگم ، قدّ بی ارزشیِ یک خاشـاک
	تو نباش و ببین که خیلی زود ، از غمت کنج خانه می میرم ...
	 
	
	90
	http://daba.blogfa.com/  
 
    
موضوعات  : 
    
       تاریخ ارسال  :  
1391/8/4   در ساعت   :    21:44:20
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
912
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.