لقمه نانی که به غفلت خوردم کودکی می بینم که به دستش دوسه تا شاخه ی گل می دود سوی چراغ قرمز موقع رد شدن از جوی خیابان ناگاه پای او می پیچد به زمین می خورد و شاخه گل ها یش را به زمین می بخشد زیر یک چرخ سیاه شاخه ای می شکند لاله ای پژمرده... باز بر می خیزد شاخه ها را ز زمین می چیند منتظر می ماند ، تا کَسی گل بخرد ناگهان ابر بخار نفسش... گل نرگس دارم ، گل رز لاله ی زرد من شدم غرق در این اندیشه ... لقمه نانی که به غفلت خوردم مصطفی معارف 307/91 کرج