به مناسبت 4 آبان
سالروز درگذشت
طاهره صفارزاده
شاعره ای که به عنوان « برترین زن مسلمان » در جهان برگزیده شد .
ادیبی که موضوع تزدکتریش « نقد نظری و نقد عملی » است ....
4 آبان :
یاد بود طاهره صفارزاده
« برخلاف جریان آب شنا می کند ؛ متفکٌر ، امٌا واپسگرا ست ، و... »
و این گفته ها در باره یکی از بزرگترین بانوان شعر ایران ، مرحومه دکتر طاهره صفارزاده ، در آبان سال 1346 بود که در هر حال وی را « از قماش شاعران نو پردازپیشرو و طلیعه دار» جدا می کرد به این دلیل که ، به رغم گوینده عبارات مزبور ، « او نمی توانست طلیعه دار باشد » .
نقد شعر صفار زاده به نقد شخصیت او کشیده شده بود ( که چون دیگران نبود ...).
چندان نقدی بر چنین نقدی نیست ؛ چرا که شعرِ شاعر اگر بیان احساسات درونی و ناشی از حقیقت وجودی وی باشد ؛ و « شعربافی » ، « صنعت شعری » و « تصنع شعری » به جهت استفاده هائی معین نباشد معرٌف شخصیٌت و هویت وی است ؛ می توان با بررسی شخصیٌت شاعر به مشخصات شعری وی رسید ؛ و با بررسی شعروی به شخصیٌت حقیقی او ... و از اینجاست مثلا" تفاوت بین « شخصیٌت فردوسی وطن دوست و مردمی » با « فرخی سیستانی فرصت طلب و مدیحه سرا » ...
برخی از شعرهای کاملا" غریزی ، برآمده از دل ، و صادقانه شعرا به صورت شناسنامه آنان در می آیند ؛ و گرچه شاعر بنا به محیط اجتماعی ، سرنوشت و زندگی خود متحوٌل می شود ، امٌا غالبا" آنچنان تفاوت نمی کند ، « دگرگون » نمی شود ؛ و ذات و کنه و « شخصیٌت اساسی » خود را حفظ می کند .
آیا شعر « کودک قرن » ، مشهورترین شعر طاهره صفارزاده ، به معنی « تفکر طاهره صفارزاده » است ؟ ، و طاهره صفارزاده سمبلی سمبلیک از کودک قرن خود است ؟. نگاهی به این شعر بیاندازیم :
کودک قرن
کودک این قرن هرشب در حصار خانهیی تنهاست
پر نیاز از خواب اما! وحشتش از بستر آینده و فرداست
بانگ مادرخواهیش، آویزهیی در گوش این دنیاست
گفتهاند افسانه ها از مهربانیهای مادر، غمگساریهای مادر
در برگهوارهها، شب زنده داریهای مادر
لیک آن کودک ندارد هیچ باور
شب چو خواب آید درون دیدهی او
پرسد از خود"باز امشب مادرم کو"
بانگ آرامی برآید:
"چشم بر هم نه که امشب مادرت اینجاست"
پشت یک میز،
زیر پای دودهای تلخ سربی رنگ
درمیان شعلههای خدعه و نیرنگ
در تلاش و جستجوی بخت!
چهرهاش لبریز از زنگار فکر برد
فکر باخت، فکر پوچ، فکر هیچ!
کودک تنها دهد آواز:
مادر!
خالهای بخت من در دستهای تست
آری آن دستی که محکم میفشارد برگ بازی را
زود برخیز از میان شعلههای خدعه و نیرنگ
سخت میترسم که دست تو و بخت من
بسوزد بر سر این آتش خون رنگ
های و هوی این صداها:
آخرین دست، آخرین برگ، آخرین شانس
راه میبندد بروی نالههای کودکانه
میپرد ازخواب
دیده در بیداری آن چیزی که او در خواب دیده
شام دیگر چونکه خواب آید درون دیدهی او
پرسد از خود "باز امشب مادرم کو "
بانگ آرامی درون گوش او آهسته لغزد:
مادرت اینجاست !...
در سرای رنگی شب زنده داران
در هوای گرم و عطرآمیز یک زندان
قامت آن مادر زیبا بگرد قامت بیگانهیی
پیچان و دستش گردن آویز است
پای آنها در زمین نرم آهنگی قدم ریز است
آن اطاق از بانگ نوشوخندهی مستانه لبریز است
میزند فریاد :
مادر !
جای من آنجاست
آغوشی که مرد ناشناسی سرنهاده
نالههای پرشگفتش گم شود در نعرههای :
آخرین دور
آخرین رقص
آخرین جام
تا سپیده دم که خواب از دیدهی شبها در آید
مادر آن کودک تنها
درون لانهی آغوش ها پر میگشاید
دیده در بیداری آن چیزی که او در خواب دیده
شام دیگر مادرش در خانــهاست ، آنجاست
در اطاق او جدالی با پــدر برپاست
گفتگویی تلخ و ناهنجار ، دعوایی پر از تکرار
باز دعوا بر سر پـول است و دعوا بر سر ننـگخیانتهاست
کودک بیچاره ترسان ، لرز لرزان
سرکند در زیر بالاپوش پنهان
پیش خود گوید:
" خوش آنشبها که در این خانه مادر نیست! "
از هیاهوی شباهنگام :
آخرین دست، آخرین رقص، آخرین جام
آخرین دعوای ننگ و نام
کی رود در خواب راحت
کودک این قرن بیفرجام؟
* شاید بعدا" ادامه دهم...
** ممکن است اظهار لطف های طبیعتا" بی دریغ یاران و سروران عزیز را ، به دلیل نوعی کسالت...، نتوانم سریعا" و بموقع پاسخگو شوم . تعذر قبلی بنده را بپذیرند انشاء الله .