این چهارپاره را تقدیم میکنم به پاکی های فطرتمان آن گاه که کودک بودیم و معنی انتظار را می دانستیم که نمی دانیم(!)
درود بر ما اگر کودک درونمان هنوز سرزنده است و زنده است و ...!
آب پاشید روی صورت ِ خاک
کوچه را ـ صبح ِ جمعه ـ جارو کرد
گفت روزی می آیی از غربت
گریه کرد و به آسمان رو کرد
مادرم گفته روز ِ آمدنت
همه ی بلبلان غزلخوانند
شیشه ی عمر ِ دیو می شکند
باغ و بُستان شکوفه بارانند
مادرم گفته پاک خواهد شد
از دل ِ شیشه های پنجره گَرد
گفته می آیی و به همراهت ـ
سیصد و سیزده سواره ی مرد
مادرم گفته روز ِ آمدنت
ذوالفقار ِ علی(ع) ست در دستت
از یزید انتقام می گیری
عاشقان ِ حسین(ع) سرمستت
بوی پیراهن ِ تو را آن روز
باد با خود می آورد به حیاط
آمده نام ِ یوسف ِ زهرا(عج)
غنچه های محمدی ؛ صلوات
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/7/30 در ساعت : 20:26:59
| تعداد مشاهده این شعر :
1458
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.