« باید جلوی گسترش فرهنگ تمجید و مبالغه گوئی اغراق آمیز گرفته شود .»
	مقام رهبری 20 / 07 / 1391 .
	 
	در سرزمینی که شاید سالانه بیش از یکصد هزار شعر ، یا « شعرگونه » ی بدون پیام وغالبا"  ، گرچه زیبا امٌا طبیعتا" عبث و جدیدا"مبهم ، سروده می شوند (1) ؛ شعرهای شفیعی کدکنی به صورتی واضح ، صریح ، اکثرا" قابل درک عموم مردم ، مسوولانه ، رسالتمند ، و « محرٌکِ جامعه به جلو » سروده شده و می شوند ؛ از این لحاظ متمایز اند و در مضامینی خطیر حکم کیمیا را دارند ؛ یا دارو ، و حتی اکسیر .
	بخوان بنام گل سرخ ، در صحاری شب ،
	که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
	بخوان ، دوباره بخوان ، تا کبوتران سپید
	به آشیانه خونین دوباره برگردند 
	....... 
	بیائید با هم شعرهائی از شفیعی کدکنی را بخوانیم (2) :
	 
	پژواک
	
	به پایان رسیدیم امٌا نکردیم آغاز،
	فروریخت پرها نکردیم پرواز ،
	ببخشای ای روشن عشق برما ، ببخشای !
	ببخشای اگر صبح را ما به مهمانی کوچه دعوت نکردیم .
	ببخشای اگر روی پیراهن ما نشان عبور سحر نیست .
	ببخشای ما را اگر از حضور فلق روی فرق صنوبر خبر نیست
	نسیمی گیاه سحرگاه را ، درکمندی فکنده ست و تا دشت بیداریش می کشاند
	 
	و ما کمتر از آن نسیمیم،
	در آن سوی دیوار بیمیم.
	ببخشای ای روشن عشق برما ببخشای !
	به پایان رسیدیم ، امٌا نکردیم آغاز،
	فروریخت پرها ، نکردیم پرواز .
	 
	شعری است زیبا ، روان ، روشن ، پیامدار و رسالتمند : تحریک جامعه به سوی پیشرفت . سالانه چند شعر نظیر این شعر سروده و منتشر می شود ؟.
	- آیا به اصطلاح عوام ِ ( تن پرور ، بهانه جویِ فرافکن ) « نفسِ شاعر از جائی گرم می آید بیرون » ؟ . پاسخ را می توان با سوالی دیگر قطعیٌت بخشید :
	- آیا کسی که از روستای کدکن به جهان پا نهاده است می تواند نفسِ گرم ِ اقشار مرفٌه را داشته باشد ؟. شعر « مزمور اوٌل » شاعر شاید در این حوزه راهگشائی اصلی باشد :
	 
	مزمور اوٌل
	
	مرا نیز چون دیگران خنده ای هست
	و اشکی و شکٌی ، جنونی و خونی ،
	رها کن مرا،
	رهاکن مرا در حضور گل و زمرهء نور ،
	    نور سیه فام ابلیس .
	مرا دست و پیراهن آغشته گردید ،
	به خون خدایان ،
	مرا زیر این مطلق لاجوردی ،
	نفس کشت فوٌاره درد و دشنام .
	نه چونان شمایان .
	 
	مرا آتشی باید و بوریائی
	که این کفر در زیر هفت آسمان هم نگنجد 
	بر ابلیس جا تنگ گشته ست آنجا .
	 
	امٌا این شاعر ، استوار و پایدار است ؛ پشتکار دارد ، و مبارزه با جهل و جمود و خمود را رها نمی کند :
	
	باطل السحر
	
	دیگر این داس خموشی تان زنگار گرفت
	به عبث هرچه درو کردید آواز مرا
	بازهم سبز تر از پیش
	می بالد ، آوازم
	هرچه در جعبه جادو دارید
	بدر آرید که من
	باطل السحر شما را ، همگی ، می دانم :
	سخنم ،
	باطل السحر شماست .
	 
	( شاید ادامه داشته باشد ...)
	 
	(1) . برخی سالانه لااقل سیصد شعر از خود صادر می فرمایند که می شود دیوانی در حدود ده - پانزده هزار شعر !!! در آخر عمر شاعر ...و با کدام هدف و فایده و کاربرد ؟... و بسیاری از این اشعار به هزینه بیت المال منتشر می شوندتا عدٌه ای هم محض معامله به مثل یا لا اقل عادت ! « خوش آمد » شاعر را بگویند و شاعر خوشخیالِ « روستائی الفکر » ؟ « خوش به حالش بشود » و...
	(2) . همدوره ای دانشگاهیم ، مرحوم حمید مصدٌق ، در یکی از جلسات شعر خوانی انستیتو گوته در دهه 1350 ، می گفت : در بسیاری ازجلسات شعر خوانی به جای این که شعر و پیام های درجه یک مطرح شوند افرادی درجه پنج و شش سعی می کنند خودشان را مطرح کنند و عجبا که از سوی گروه یا گروههائی هم مورد استقبال قرار می گیرند . اینگونه جلسات ظاهرا" برای شعرخوانی هستند و باطنا" برای هدف یا اهدافی دیگر ....