من ، سهراب سپهری ، و تنهائی
سهراب سپهری ( 15 مهر 1307 کاشان - اردیبهشت 1359 تهران ) از مشاهیر و بزرگان شعر و ادب و هنر دهه های 1350 و 1360 ایران است . نوشته هایش محققانه اند . شعرهائی نغز و پر مغز دارد ؛ و برخی از تابلوهایش انسان را در خود فرو می برند ... مردی است با تحصیلات متعدد و متفاوت ، به ویژه جهاندیده و بالنسبه همه فن حریف ؛ امٌا نه پیامبر است ، نه معصوم و نه چنین ادعاهائی داشته است . آثار وی نیز چون آثار تمام بزرگان جهان که به محسنات و ممیزاتشان مشهور اند معایب و مسائلی نیز می توانند داشته باشند و به قلمِ حتٌی هر کوچکی چون من ، حلٌاجی شوند بدون اینکه قصد و توان آن باشد که پنبه شان زده شود !
مثلی است مشهور که می گویند « عیب وی جمله بگفتی هنرش نیز بگوی » . ما که صحنه اینتر نت را مملو از تعریف و تمجید از سهراب می بینیم معتقدیم اگر محاسن پرشمار بزرگان معاصر گفته می شود معایبی نیز دارند ( و اصولا" نمی توانند نداشته باشند ) که باید مطرح و آویزه گوش کسانی شوند که به پیروی از آنان بر می خیزند . هرچه شاعر بزرگ تر ، مورد نقد تر ، و به خصوص نقد پذیر تر ....
با اینهمه ، نقد کردن یک شاعر شاید چندان صحیح نباشد . ما شعر شاعر را نقد می کنیم نه خود وی را ؛ گرچه شعر سهراب از وی ، شخصیٌت وی و به ویژه مسیر زندگی وی متاثر است ؛ از سهراب هائی متحول و متفاوت :
- سهراب جوان و جویای نام
- سهراب شرقی ؛ زمانی که در مشرق زمین زندگی می کرده است
- سهراب غربی ، زمانی که در مغرب زمین زندگی می کرده است
- سهراب شهیر
- سهراب انقلاب و پس از انقلاب
... و باز سهراب و در نتیجه شعرهای سهراب هم از نظر شکل و محتوا فراز و فرود هائی دارند که موضوع بحث ما نیستند : بحث « شکلِ » شعر بیشتر بحث « فنٌِ شعر » در مجموعه « شعر شناسی » ( پوئتیک ) است که تخصصش به تکنسین های شعر بر می گردد ؛ امٌا ما تکنسین شعر نیستیم ( اگر چه هر کسی تا حدودی هست ! )هدف ما « نقد » ( کریتیک ) است ؛ و نمی خواهیم به « فنٌ » بپردازیم و حتی وارد مقوله آن شویم .؛ امٌا گاه ورود به آن اجتناب ناپذیر می نماید... هر چند :
زبان شعر سهراب با وجود معضلات و مهجوریت هایِ گاه به گاه ، غالبا" ساده ، بی پیرایه ، ظریف ، روان ، مطبوع ، و گاه با موسیقی ئی روءیائی است .
به چند شعر مشهور وی نظری بیافکنیم :
« صدای پای آب »
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی
مادری دارم بهتراز برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که دراین نزدیکی است
لای این شب بوها پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب روی قانون گیاه
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه
جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
..........
« نشانی »
« خانه دوست کجاست ؟» در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت :
« نرسیده به درخت
کوچه باغی است که ...
......
« مسافر »
دم غروب میان حضور خسته اشیا
نگاه منتظری حجم وقت را می دید
و روی میز هیاهوی چند میوه نوبر
به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود
و بوی باغچه را ‚ باد روی فرش
فراغت
نثار حاشیه صاف زندگی می کرد
و مثل بادبزن ‚ ذهن ‚ سطح روشن گل را
گرفته بود به دست
.........
همچنین شعرهائی دیگر چون « شب تنهائی » و..
.
زبان شعر سهراب ، زبان شعر دهه های 1350 و 1360 است ؛ امٌا شعر! . چه بگوئیم از شاعری که بیگمان یکی از ده - پانزده شاعر بزرگ معاصر ایران در شعر آزاد است ؟ ؛ و چه بگوئیم و چه نگوئیم ، و چه بخواهیم و چه نخواهیم : بزرگ .
شعرهای مشهور سهراب غالبا" طویل یا نسبتا" طویل اند ؛ و در دفتر محدود و توان قاصر ما نمی گنجند . بنابر این به شعری می پردازیم که ضمن کوتاه بودن ، مورد پسند وی ، خانواده وی ، دوستان نزدیک وی هم بوده است و نهایتا" بخشی از آن را به روی سنگ قبرش آورده اند : شعر « واحه ای از لحظه » از کتاب « حجم سبز » .
شعر با « من » شروع می شود . مشخصه ای که در شعر و به طور کلٌی ادبیٌات ما فراگیر است و مسلما" نه تنها حُسن و ممیٌزه محسوب نمی شود ؛ بلکه شاید بالعکس : « خود محوری » و مردم گریزی ...
( ادامه دارد ، انشاء الله )