کاش کبوتـــــــــــر بودم ...کاش میخواندی ام و قصد سفر می کردم شهر را از ســر شوق تو خبــر می کردم
بقچه ی ساده ای از خاطره ها می بستم چـادر مخمــل گُلــدار به سر می کــــردم
دست خالی تر از احساس کویری تشنـه ... به امیـد کَــرَم ابـــر ، خـطـر می کــردم
خستگی های دل غمزده ام را ای کاش در هـوای خوش دیـدار تو ، دَر می کـردم
هوس ســفـره ی رنگین کـه نـدارم آقـا با همان نان و نمک های تو سر میـکردم
لب ایوان طلا ... کاش کبوتر بودم سرخوش و شاد و رها عمر به سر میکردم
یا سبکبار تر از حس نسیم سحری ... صبحـگاه از سر گلدسته گــذر می کردم
چندسالیست فراموش ز یادت شده ام کـاش در یاد و خیـال تو اثـر می کــردم