بیاد مادرم که با فرشتگان خدا پیوند خورد
چقدر از غمت ای جان پناه، پیر شدم
شبیه کودکی خود بهانه گیر شدم
بدون وقفه شکستم به شیشه مشت زدم
میان سکسکه ،دیوانه ای دلیر شدم
کدام سمت، سراسیمه بر زمین خوردم
نفس نفس نفس آتش درآن مسیر شدم
پس از تو باغچه را بی اجازه له کردم
که سخت بی نفست از بهار سیر شدم
پس از تو کوچه و هر شب کلاغ نفرینی
قفس به گریه و من قمری اسیر شدم
قفس به گریه و بی وقفه بال بال زدم
پرنده ای پر کابوس مرگ و میر شدم
زدم به کوه از اندوه پنج شنبه ی شهر
و گرم زمزمه با تکدرخت پیر شدم
چقدر همنفس جاده های دوراز دست
چقدر شاعر شبخوانی کویر شدم
بدون بدرقه ی یک ستاره براتوبوس
شبی روانه ی یک شهر برف گیرشدم
من و محاصره ی دره های سرد وعبوس
شبیه پنجره ای رو به زمهریر شدم
به قله های مه آلود از غمت گفتم
چه سربلند سرودم چه سربزیر شدم
چقدر در گذر رودخانه، خیر ه به ماه
سرودم ازغم تو ، شاعری شهیر شدم
دو سال یکسره سربازی ام به کوه گذشت
میان بیشه ای از حاد ثات،شیر شدم
زمین که خوردم یا فاطمه بلندم کرد
که غرق روضه ی" یا حضرت امیر" شدم
دو سال، موقع خوابم همیشه اشک به چشم
دو سال، وصله به پیشانی ام ،فقیر شدم
چقدر چشم به بام امامزاده ی شهر
چقدر زایر آن گنبد منیر شدم
در اولین رمضان پس از تو هر شب قدر
به گریه همنفس" جوشن کبیر" شدم
گل یخی به سراشیب دره ای بودم
که با شکوه بهار آنچنان حقیر شدم
ببخش این همه سال و دو سوگواره ی من
ببخش مرثیه خوان غمت چه دیر شدم!
26/3/90 میبد