گل سرخی با صدایی شبیه ضجه... که اشک را در چشم حلقه می کرد... هنگام چیده شدن می گفت: عریانم نکن نا مهربان... اعتبارم به همین چند گلبرگ است... (رضا روستا) ***************************************** کهنه دردهایم... خستگی ِ پلک هایم... درون واژه های غمین، نهفته است... از بر کن... نقطه نقطه ی ِ نوشته هایم را... دیگر... از این مرکب دان ِدل... جوهری برای گفتن نیست... (رضا روستا) *********************************************
ای دل ساده اندیش من... نوش نوش بادت... زخم آن بوسه های کال... که شقایق ها... عشق آن یار فریب را باور نکردند... و چنین شروع شد...