بهار پیشِ قدت بشکفد اگر هم نیز
به جیبِ شرم سرش ،قامت از حیا خم نیز
کلاهِ سرو بیفتد ز هول بالایت
گرفته روی گل از غبطه ، رنگِ ماتم نیز
شرف به مکتبِ تو طفلِ ابجد آموزی
وفا ز مصحفِ تو آیتی ست محکم نیز
چگونه نام تو را در نماز خون خوانم
که سوخت از تبِ نامت لبم ، زبانم نیز
نسیمِ مدح تو از سمت عرش می خیزد
نوای صلَّی اللهُ علیه ، سلَّم نیز
هنوز پرده نیفتاده بود از عالم
که آدم از عدم آمد تو را به مقدم نیز
به حرمتِ تو ز درگاه رانده شد ابلیس
نه گندمی که ندیده به خواب آدم نیز
تو آن کلیم مقرب به طورِ ایجادی
که جمله از شرفِ توست ، خلق عالم نیز
تو آن مسیحِ مسلّم ز صُلب توحیدی
که هیچ زاده نشد از هزار مریم نیز
به گل نشسته چنان پای عقل نتواند
که فضل نام تو جوید به هیچ معجم نیز
شفاعت نفست شعلة گنه شوید
به خاکِ سرد نشیند تَفِ جهنم نیز
خیالِ نامِ تو نقشِ نگین سلیمان راست
نهاده سر به غبار تو خاتمِ جم نیز
به گردِ جود تو کس در جهان و جان نرسد
که ریزه خوارِ عنایات توست حاتم نیز
چراغِ مهر تو چون نوح راست کشتیبان
چه باکش از شب و طوفان و آفتِ یَم نیز
چگونه خضر به پای تو سر نخواهد سود ؟
که نامِ توست مصلّای اسمِ اعظم نیز
صنم پرست نیم لیک قبله گاهِ منی
شده ست در تو مگر ذاتِ حق مجسّم نیز
سیاه مستم و آلودگیم با عشقت
ز باورم نرود با وضوی زمزم نیز
مرا به ناز طبیبان چه حاجت است دگر
که تیغِ عشق تو را زخم هست و مرهم نیز
اگرچه زحمت این مردم ولی نشناس
به دوشِ زخم تو افتاده است هر دم نیز
تو سر به چاه نکردی که چاه سر خم کرد
به دامِ مهر تو افتاد ابن ملجم نیز
هزار طاعتِ بی نام تو اثر ندهد
نفس نفس که به جای آرم و دمادم نیز