دل سپردم به آن یار همه دیوانه شدم
عاشقم عاشق آن باده و پیمانه شدم
بر سر کوی تو ام جام الستم دادند
دل دیوانه و شوریده بدستم دادند
دیدی از روز ازل واله و شیدای توام
من محنت کش و آواره که رسوای تو ام
که خمارم من هرشب به میخانه تو
بنشینم به کناری بر پیمانه تو
جسم رنجور مرا بین که بیمار شدم
با مناجات سحرگاه تو بیدار شدم
بنشینم سر سجاده که با ذکرو دعا
اشک و آه من غمدیده تو بنگر جانا
ساقی و ساغر و میخانه دگر ما را بس
جرعه ای باده مستانه دگر ما را بس
منکه مجنونم و سر گشته در این ویرانه
چکنم چاره ندارم که بمانم خانه
شمع هر محفلم آخر که تو دانی ای دوست
قصه این دل شوریده تو خوانی ای دوست
همچو پروانه پر سوخته مینالم من
بستر مرگم و اکنون که چه بی حالم من
برو (عرفان) همه بر سر کوی آن یار
دل آشفته تو هست که هر دم بر دار
کلمات کلیدی این مطلب :
یار ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/5/20 در ساعت : 16:12:32
| تعداد مشاهده این شعر :
723
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.