شهری در این تاریکی بیمار می میرد ............ یا ایها الانسان غمی انگار می میرد
شهری در این تاریکی بیمار می میرد
یا ایها الانسان غمی انگار می میرد
دیوانه عریان می دود ، سرمای سختی است
افسوس این تنهاترین بیدار می میرد
شیری کنار بیشه ای مجروح می افتد
مردی بدست حمله کفتار می میرد
مه در هوائی بس غبار آلود می پیچد
خورشید این شبهای بی مقدار می میرد
این تنگ دریا نیست ماهی لحظه ای فهمید
از خانه ای کوچک دلی بیزار می میرد
سربازها را زنده زنده خاک می کردند
تر در کنار خشک، بی معیار می میرد
نه ! چشمه ای دیگر نمی جوشد و هاجرها
مبهوت آن طفلی که بالاجبار می میرد